محتسب در دست سنگ انداخت در خمخانه از جامی غزل 298
1. محتسب در دست سنگ انداخت در خمخانه چنگ
وای رندان گر درآید پای خم می به سنگ
...
1. محتسب در دست سنگ انداخت در خمخانه چنگ
وای رندان گر درآید پای خم می به سنگ
...
1. قد راقنی جمالک یا راکب الجمل
انزل فان حبک بالقلب قد نزل
...
1. حادی عشق اگر راز تو گوید به جبل
باشد از نقص جبل گر نکند رقص جمل
...
1. ساقیا خیز کز محول حال
روز عشرت نهاد روبه زوال
...
1. مرا تا کی جگرخون داری ای دل
سرشکم را جگرگون داری ای دل
...
1. دارد آن سرو گل اندام معنبر کاکل
هرچه دارند بتان یکسر و بر سر کاکل
...
1. شدم در گوشه میخانه محرم
گرفتم گوشه ای از جمله عالم
...
1. چون ز فیض رشحات نم باران قدم
سربرافراخت نی از خاک نیستان عدم
...
1. ایها الساقی ادر کأس المدام
چند داری دورم از می تلخکام
...
1. صبح است و از خمار شبم مانده تلخکام
هات الصبوح صبحک الله یا غلام
...
1. بر اوج حسن روی تو ماهی بود تمام
ماهیت جمال تو اینست والسلام
...
1. بنشین دمی که پیش رخت زاریی کنم
با طره تو شرح گرفتاریی کنم
...