آثار جامی

صفحه 5 از 8
8 اثر از یوسف و زلیخا در هفت اورنگ جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر یوسف و زلیخا در هفت اورنگ جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / هفت اورنگ جامی / یوسف و زلیخا در هفت اورنگ

یوسف و زلیخا در هفت اورنگ جامی

1 نه تنها عشق از دیدار خیزد بسا کین دولت از گفتار خیزد

2 درآید جلوه حسن از ره گوش ز جان آرام برباید ز دل هوش

3 ندارد بیش ازین دلاله کاری که گوید قصه زیبانگاری

4 ز دیدن هیچ اثر نی در میانه کند عاشق کسان را غایبانه

1 چو دولت گیر شد دام زلیخا فلک زد سکه بر نام زلیخا

2 نظر از آرزوهای جهان بست به خدمتگاری یوسف میان بست

3 ز زرکش جامه های خز و دیبا به قدش همچو قدش چست و زیبا

4 مذهب تاج ها زرین کمرها مرصع هر یک از رخشان گهرها

1 سخن پرداز این شیرین فسانه چنین آرد فسانه در میانه

2 که پیش از وصل یوسف بود روزی زلیخا را عجب دردی و سوزی

3 ز دل صبر و ز تن آرام رفته شکیب از جان عم فرجام رفت

4 نه در خانه به کاری بند گشتی نه بر بیرون به کس خرسند گشتی

1 خوش آن بیدل که دولتیار گردد به گرد خاطر دلدار گردد

2 برون آید تمام از خواهش خویش دهد در خواهش او کاهش خویش

3 چو خواهد جان روانی بر لب آرد ببوسد خاک او و جان سپارد

4 چو جوید دل کند دل را ز غم خون دهد در دم ز راه دیده بیرون

1 چو بندد بیدلی دل در نگاری نگیرد کار او هرگز قراری

2 اگر نبود به کف نقد وصالش به نسیه عشق بازد با خیالش

3 ولی خونش بود از دل چکیده که افتد کار وی از دل به دیده

4 چو یابد بهره چشم اشکبارش فتد اندیشه بوس و کنارش

1 زلیخا را چو دایه آنچنان دید ز دیده اشکریزان حال پرسید

2 که ای چشمم به دیدار تو روشن دلم از عکس رخسار تو گلشن

3 دلت پر رنج و جانت پر ملال است نمی دانم تو را اکنون چه حال است

4 تو را آرام جان پیوسته در پیش چه می سوزی ز بی آرامی خویش

1 زلیخا با غم با این درازی چو دید از دایه رحم چاره سازی

2 بگفت ای از تو صد یاریم بوده به هر کاری هواداریم بوده

3 مرا یک بار دیگر یاریی کن ز غمخواریم بین غمخواریی کن

4 قدم از تارک من کن به سویش زبان من شو و از من بگویش

1 چو دایه با زلیخا این خبر گفت ز گفت او چو زلف خود برآشفت

2 به رخسار از مژه خون جگر ریخت ز بادام سیه عناب تر ریخت

3 خرامان ساخت سرو راستین را به سر سایه فکند آن نازنین را

4 بدو گفت ای سر من خاک پایت سرم خالی مبادا از هوایت

1 چمن پیرای باغ این حکایت چنین کرد از کهن پیران روایت

2 که چون یوسف ز لبهای شکر خا فشاند این تازه شکر بر زلیخا

3 زلیخا داشت باغی و چه باغی کزان بر دل ارم را بود داغی

4 به گردش ز آب و گل سوری کشیده گل سوری ز اطرافش دمیده

1 شبانگه کز سواد شعر گلریز فلک شد نوعروس عشوه انگیز

2 ز پروین گوش را عقد گهر بست گرفت از مه صقیل آیینه در دست

3 کنیزان جلوه گر در حله ناز همه دستانسرای و عشوه پرداز

4 به گرد تخت یوسف صف کشیدند فسون دلبری بر وی دمیدند

آثار جامی

8 اثر از یوسف و زلیخا در هفت اورنگ جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر یوسف و زلیخا در هفت اورنگ جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.