چو از مصر آمد آن مرد خردمند از جامی هفت اورنگ 24
1. چو از مصر آمد آن مرد خردمند
که از جان زلیخا بگسلد بند
...
1. چو از مصر آمد آن مرد خردمند
که از جان زلیخا بگسلد بند
...
1. عزیز مصر چون آن مژده بشنید
جهان را بر مراد خویشتن دید
...
1. زلیخا کرد ازان چشمه نگاهی
برآورد از دل غمدیده آهی
...
1. سحرگاهان که زد چرخ مکوکب
ز زرین کوس کوس رحلت شب
...
1. چو دل با دلبری آرام گیرد
ز وصل دیگر کی کام گیرد
...
1. دبیر خامه ز استاد کهن زاد
درین نامه چنین داد سخن داد
...
1. خوش آن کز بند صورت باز رسته
ز سحر چشمبندان چشم بسته
...
1. چو گردد کشته پنهان ماند این راز
ز کشته بر نیاید هرگز آواز
...
1. جوانمردان که از خود رستگانند
به کنج بیخودی بنشستگانند
...
1. فغان زین چرخ دولابی که هر روز
به چاهی افکند ماهی دل افروز
...
1. بنامیزد چه فرخ کاروانی
کز ا یشان آب جویان کاروانی
...
1. چو مالک را برون از دست رنجی
فرو شد پای ازان سودا به گنجی
...