1 در آن خلوت که هستی بی نشان بود به کنج نیستی عالم نهان بود
2 وجودی بود از نقش دویی دور ز گفت و گوی مایی و تویی دور
3 جمال مطلق از قید مظاهر به نور خویش هم بر خویش ظاهر
4 دلارا شاهدی در حجله غیب مبرا دامنش از تهمت عیب
1 دل فارغ ز درد عشق دل نیست تن بی درد دل جز آب و گل نیست
2 ز عالم رویت آور در غم عشق که باشد عالمی خوش عالم عشق
3 غم عشق از دل کس کم مبادا دلی بی عشق در عالم مبادا
4 فلک سرگشته از سودای عشق است جهان پرفتنه از غوغای عشق است
1 پس از پیری و عجز و ناتوانی چو بازش تازه شد عهد جوانی
2 بجز راه وفا و عشق نسپرد بر آن زاد و بر آن بود و بر آن مرد
3 درین نامه سخن رانم ز هر یک به خامه گوهر افشانم ز هر یک
4 به هر نقدی کز ایشان خرج سازم ز حکمت تازه گنجی درج سازم
1 گهر سنجان دریای معانی ورق خوانان وحی آسمانی
2 چو تاریخ جهان کردند آغاز چنین دادند ازان آدم خبر باز
3 که چون چشم جهان بینش گشادند بر او اولاد او را جلوه دادند
4 صفوف انبیا یکجا پس و پیش ستاده هر صفی در پایه خویش
1 درین نوبتگه صورت پرستی زند هر کس به نوبت کوس هستی
2 حقیقت را به هر دوری ظهوریست ز اسمی بر جهان افتاده نوریست
3 اگر عالم به یک دستور ماندی بسا انوار کان مستور ماندی
4 گر از گردون نگردد نور خود گم نگیرد رونقی بازار انجم
1 چنین گفت آن سخندان سخن سنج که در گنجینه بودش از سخن گنج
2 که در مغرب زمین شاهی به ناموس همی زد کوس شاهی نام طیموس
3 همه اسباب شاهی حاصل او نمانده آرزویی در دل او
4 ز فرقش تاج را اقبالمندی ز پایش تخت را پایه بلندی
1 ز کنگردار کاخ شهریاری چو حارس دیده شکل کوکناری
2 به بیداری نمانده دیگرش تاب خواص کوکنارش کرده در خواب
3 ستاره از دهل کوبی دهل کوب هجوم خواب دستش بسته بر چوب
4 نکرده مؤذن از گلبانگ یا حی فراش غفلت شب مردگان طی
1 سحر چون زاغ شب پرواز برداشت خروس صبحگاه آواز برداشت
2 عنادل لحن دلکش بر کشیدند لحاف غنچه ازگل درکشیدند
3 سمن از آب شبنم روی خود شست بنفشه جعد عنبر بوی خود شست
4 زلیخا همچنان در خواب نوشین دلش را روی در محراب دوشین
1 کمان عشق هر جا افکند تیر سپر داری نباشد کار تدبیر
2 چو سازد در درون آن تیر خانه ز بیرون باشد آن را صد نشانه
3 خوش است از بخردان این نکته گفتن که مشک و عشق را نتوان نهفتن
4 اگر بر مشک گردد پرده صد توی کند غمازی از صد پرده اش بوی