1 پیش که از ابر صفا نم نبود رسته گل صفوت آدم نبود
2 بود جهان یک به یک آیینه ها بلکه سراسر همه گنجینه ها
3 بر سر هر گنج طلسم دگر نقد در او گوهر اسم دگر
4 لیک نشانی ز مسمی نداشت مظهر جمعیت اسما نداشت
1 ای که در دولت دین کم زنی چند دم از نسبت آدم زنی
2 آدمی آنست که دینی در اوست محو گمان کرده یقینی دراوست
3 گر بود این پیکر گل آدمی زو در و دیوار ندارد کمی
4 بلکه فزون باشد ازو در نمود مهره دیوار به سلک وجود
1 هر چه دهی از سر انصاف ده قفل عدم بر در اسراف نه
2 بعد شکستن صدف خویش را خوار مگردان خلف خویش را
3 بهره که دیدی ز خداوند خود ساز ذخیره پی فرزند خود
4 تا چه بریزد صدفت زیر خاک بهره ور آید ز تو آن در پاک
1 ای ز تو شق خرقه ماه منیر پیش تو مهر آمده فرمان پذیر
2 قصر نبوت به تو چون شد بلند کسر به مقصوره کسری فکند
3 چتر فرازنده فرقت سحاب سایه نشین چتر تو را آفتاب
4 سایه ندیدت به زمین هیچ کس نور بود سایه خورشید و بس
1 ای به شکر خواب سحر داده هوش خیز که برخاست ز مرغان خروش
2 مرغ سحر زنده و تو مرده ای او ز نوا گرم و تو افسرده ای
3 ترک هوا گوی و نوایی بزن چنگ به دامان وفایی بزن
4 هر شب ازین پرده زنگارگون این همه لعبت که سر آرد برون
1 پیشترین نفحه باغ سخن هست نسیم چمن آرای کن
2 صبحدم آن نفحه چو برخاسته ست خشک و تر این چمن آراسته ست
3 زان نفس اول قلم سرزده سر ز نیستان عدم بر زده
4 گر چه قلم داد سخن داده است بی سخن او هم ز سخن زاده است
1 خواست یکی کور، زنی زشت روی کینه وری، طعنه زنی، زشت خوی
2 از شبه اش، چهره سیه رنگ تر وز سپرش، جبهه پر آژنگ تر
3 گوش کر و پشت کژ و چشم کاژ خامشیش بیهده، گفتار ژاژ
4 یک شبی از ناز به آن کور گفت حیف که ماند از تو جمالم نهفت
1 ای به سرا پرده یثرب به خواب خیز که شد مشرق و مغرب خراب
2 رفته ز دستیم برون کن ز برد دستی و بنمای یکی دستبرد
3 توبه ده از سرکشی ایام را باز خر از ناخوشی اسلام را
4 مهد مسیح از فلک آور به زیر رایت مهدی به فلک زن دلیر
1 ای ز گلت نا زده سر حب دل مانده ز حب وطنت پا به گل
2 خیز که شد پرده کش و پرده ساز مطرب عشاق ز راه حجاز
3 یکدم ازین پرده سماعی بکن هر چه نه زین پرده وداعی بکن
4 دین تو را تا شود ارکان تمام روی نه از خانه به رکن و مقام
1 عارفی از ظلمت شب نور یاب دیده فرو بست به کلی ز خواب
2 شب که ز خورشید نظر دوختی شمع نظر تا سحر افروختی
3 هر مژه از دیده خونابه ده بود به ابروش همانا گره
4 روزی ازو کرد فضولی سؤال کای نزده راه تو خواب و خیال