1 نقش سراپرده شاهیست حسن لمعه خورشید الهیست حسن
2 حسن که در پرده آب و گل است تازه کن عهد قدیم دل است
3 آن که شد این سلسله بنیاد ازو لایحه حسن دهد یاد ازو
4 ما که چنین کشته هر مهوشیم سوخته خرمن ز همان آتشیم
1 دیو نژادی چو یکی تیره ابر لب چو خم نیل کبود و سطبر
2 زنگ چو انگشت نیفروخته چهره چو چوبین طبقی سوخته
3 مانده دهن چون دهن جیفه باز ناشده همچون در محنت فراز
4 یافت به ره آینه ای گردناک ساخت به دامن رخش از گرد پاک
1 ای به سرت افسر فرماندهی افسرت از گوهر احسان تهی
2 زیور سر افسر ازان گوهر است خالی ازان مایه درد سر است
3 گرد میان تو مرصع کمر مهره و مار آمده با یکدگر
4 لیک نه آن مهره که روز شمار نفع رساند به تو ز آسیب مار
1 ای چو قلم صورت خود کرده راست میل رقم های کج از تو خطاست
2 تا قلم آسا به سر خود روی گر چه همه نیک روی بد روی
3 هر که به یک حرف قلم کج نهاد حرف وی از لوح بقا محو باد
4 چند به دفتر رقم ناصواب یاد کن از دفتر یوم الحساب
1 بوالهوسی بر سر راهی رسید جلوه کنان چارده ماهی بدید
2 هاله شده گرد قمر معجرش خیمه زده بر مه و خور چادرش
3 نغمه سرا جنبش خلخال او نافه گشا زلف ز دنبال او
4 نعره برآورد که ای خودپرست پای مکن تیز که رفتم ز دست
1 رونق ایام جوانیست عشق مایه کام دو جهانیست عشق
2 میل تحرک به فلک عشق داد ذوق تجرد به ملک عشق داد
3 چون گل جان بوی تعشق گرفت با گل تن رنگ تعلق گرفت
4 رابطه جان و تن ما ازوست مردن ما زیستن ما ازوست
1 ای شده با موی سیاه از غرور از نفر موی سفیدان نفور
2 رخ ز سفید به سیاهی منه نور الهی به ملاهی مدره
3 طفلی و چون شیر شده موی پیر هست عجب نفرت طفلان ز شیر
4 زاغ سیاهی تو درین بوم بیم کی هلد این باز سفیدت سلیم
1 زاغی از آنجا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید
2 زنگ زدود آیینه باغ را خال سیه گشت رخ راغ را
3 دید یکی عرصه به دامان کوه عرضه ده مخزن پنهان کوه
4 سبزه و لاله چو لب مهوشان داده ز فیروزه و لعلش نشان
1 ساده مریدی ز جهان شسته دست آمد و در صحبت پیری نشست
2 گرم نکرده به زمین جا هنوز خاست ازان انجمن جان فروز
3 پیر برآشفت که تعجیل چیست نفرت دیو از دم جبریل چیست
4 گفت قضا پرده کش هوش گشت نادره چیزیم فراموش گشت
1 ای شب امید مرا ماه نو دیده بختم به خیالت گرو
2 از پس سی روز برآید هلال روی نمودی تو پس از شصت سال
3 سال تو چار است به وقت شمار چار تو چل باد و چلت باز چار
4 هر چل تو یک چله کز علم و حال سیر کنی در درجات کمال