گویند که جمشید به کف داشت از جلال عضد رباعی 37
1. گویند که جمشید به کف داشت مدام
جامی که جهان نمای بود آن را نام
...
1. گویند که جمشید به کف داشت مدام
جامی که جهان نمای بود آن را نام
...
1. دیشب که مراجعت فتاد از سفرم
دلدار به تهنیت درآمد ز درم
...
1. تا از جگر خصم کبابی نخورم
وز کاسه کلّه اش شرابی نخورم
...
1. زد نرگس مست پرخمارش تیرم
من پیش دو زلف تابدارش میرم
...
1. هر شب مَی اشک خویشتن نوش کنم
چون مجمر از آتش جگر جوش کنم
...
1. من با تو نیامدم که صحرا بینم
یا بر لب جویی به هوس بنشینم
...
1. من گوهر تو به قیمتی کم ندهم
خاک در تو به ملکت جم ندهم
...
1. پیوسته به داغ آن کمان ابرویم
جز تیر پیامی نفرستد سویم
...
1. نرگس بشد و ابر بَرو شد گریان
گل آمد و باز گشت عالم خندان
...
1. شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصّه درون دل من
...
1. شاها! خصمت چو تیره شد اختر او
تیغ تو فرو برد به گل گوهر او
...
1. ای در نظرم جهان سیاه از غم تو
با درد تو می برم پناه از غم تو
...