1 هرکس که قرین من غمخوار شود از نالۀ زار من دل افگار شود
2 ترسم که طبیب چون بیاید بر من درد دل من بیند و بیمار شود
1 جانا ز غم تو هیچ خوشتر نآید کار دل من جز به غمت برنآید
2 وین دل که مراست کز همه جان گردد تا خون نشود به چشم اندر نآید
1 خون از دل افگار برون می آید وز دیدۀ خونبار برون می آید
2 گر خون بچکد از مژه ام نیست عجب زیرا که گل از خار برون می آید
1 تا دیده کمانْ مهره ابروی تو دید دل در بر من همچو کبوتر بطپید
2 خال تو مرا به دانه در دام آورد زلف تو مرا به حیله در حلقه کشید
1 گویند که ماه روزه نزدیک رسید مِن بعد به گرد باده نتوان گردید
2 در آخر شعبان بخورم چندان می کاندر رمضان مست بخسبم تا عید
1 چون ابر گهرفشانی لعل تو دید از دیده ببارید بسی مروارید
2 دندان خوشت به زیر لب می خندید گوهر سرانگشت به دندان بگزید
1 خطّ تو مرا ز غم چو مو گردانید گلزار رخت ز رنگ و بو گردانید
2 بس دعوی خوبی تو کردم، لیکن خطّ تو مرا سیاه رو گردانید
1 امروز منم ز چرخ گردان بیزار واندر کف دشمن شده از جان بیزار
2 تقدیر دوانید مرا ورنه منم مانندۀ ایّوب ز کرمان بیزار
1 ای بارگهت ز چرخ گردان برتر مرّیخ ترا خنجر و خورشید سپر
2 رمحت که سماک رامح او را لقب است از جوشن نُه توی فلک کرده گذر
1 بگذشت به طرف چمن آن ماه سحر قدّش چو بدید سرو بر راه گذر
2 گفتا: که به قدّ من همی ماند راست گفتم: برو ای دراز کوتاه نظر