ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا از جلال عضد رباعی 1
1. ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا
در عهد ازل بهشت و دوزخ پیدا
...
1. ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا
در عهد ازل بهشت و دوزخ پیدا
...
1. بر دست یکی تیغ چو آب است مرا
کز وی همه ساله فتح باب است مرا
...
1. چشم تو که خواب عالمی بست به خواب
خلقی ز غمش بی خود و او هست به خواب
...
1. ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است
بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است
...
1. گفتم: سر زلف تو بسی سرخورده است
گفتا: که بنه سرت گر اندر خورده است
...
1. بر روی تو زلف را اقامت هوس است
سرفتنه دور را اقامت هوس است
...
1. ای زلف تو یک کمند و بل پنجه شست
سر تا به قدم پیچ و خم و چین و شکست
...
1. تا چرخ فلک تیر و کمانت دیده ست
بر تیر و کمان خویشتن خندیده ست
...
1. گردن بنهاده ام به هر نرم و درشت
بر رویم اگر تیغ کشد ندهم پشت
...
1. چون مهر پری ز خاتم جم برداشت
دلتنگی از اهل عالم برداشت
...
1. امروز چو دست صبح دامن برداشت
حسنی دیدم که هوش از تن برداشت
...
1. افسوس که آن یار پسندیده برفت
ناکرده مرا وداع و نادیده برفت
...