1 ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا در عهد ازل بهشت و دوزخ پیدا
2 بزم تو بهشت است و مرا جرمی نیست چون است که در بهشت ره نیست مرا
1 بر دست یکی تیغ چو آب است مرا کز وی همه ساله فتح باب است مرا
2 پیوسته دل خصم کباب است مرا وز کلّه او جام شراب است مرا
1 چشم تو که خواب عالمی بست به خواب خلقی ز غمش بی خود و او هست به خواب
2 ترک است و درون پاک دارد مگذار کاندر بر زنگیان رود مست به خواب
1 ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است
2 گر تو دهن و میان جانان بینی معلوم تو گردد که دو عالم هیچ است
1 گفتم: سر زلف تو بسی سرخورده است گفتا: که بنه سرت گر اندر خورده است
2 گفتم: روزی ز قامتت بر بخورم گفتا: که ز سرو کی کسی برخورده است
1 بر روی تو زلف را اقامت هوس است سرفتنه دور را اقامت هوس است
2 ابروی تو محراب نشین شد چشمت آن کافر مست را امامت هوس است
1 ای زلف تو یک کمند و بل پنجه شست سر تا به قدم پیچ و خم و چین و شکست
2 هم صحبت جادوان خونخواره مست سرحلقه هندوان خورشیدپرست
1 تا چرخ فلک تیر و کمانت دیده ست بر تیر و کمان خویشتن خندیده ست
2 در حیرتم از کمان تو کاو خود را بر دست تو زد مگر سرش گردیده ست
1 گردن بنهاده ام به هر نرم و درشت بر رویم اگر تیغ کشد ندهم پشت
2 گفتا که به انگشت بکن دیده خویش بر دیده خویشتن نهادم انگشت
1 چون مهر پری ز خاتم جم برداشت دلتنگی از اهل عالم برداشت
2 پرسیدم از او که ای صنم نام تو چیست در حال نگین از سر خاتم برداشت