به سر انگشت نما زاهد انگشت نما از جلال عضد غزل 1
1. به سر انگشت نما زاهد انگشت نما را
منظر دوست که تا سجده کند صنع خدا را
...
1. به سر انگشت نما زاهد انگشت نما را
منظر دوست که تا سجده کند صنع خدا را
...
1. پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را
تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
...
1. چون پریشان میکند آن زلف عنبربیز را
در جهان میافکند آشوب و رستاخیز را
...
1. ساقیا! خیز و بیار آن آب رنگ آمیز را
وان حریف تلخ شیرین کار شورانگیز را
...
1. پیش تو عرضه می کنم حال تباه خویش را
تا تو نصیحتی کنی چشم سیاه خویش را
...
1. خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
...
1. روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا
وای از چشم تو زان باده که در داد مرا
...
1. نمی کنی نظری بیدلان غمگین را
همی ک شی به جفا عاشقان مسکین را
...
1. زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را
مشکل نبود در دلم آتش زدن او را
...
1. هر آن کس که دیده ست آن خاک پا
نیاید به چشمش دگر توتیا
...
1. ای جبینت ماه و رویت آفتاب
می فتد بر خاک کویت آفتاب
...
1. حدیث عشق میسّر کجا شود به کتابت
که نام عشق بسوزد سر قلم ز مهابت
...