آثار جلال عضد

صفحه 1 از 29
29 اثر از غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد

1 به سر انگشت نما زاهد انگشت نما را منظر دوست که تا سجده کند صنع خدا را

2 گر درین هر دو سرا خاک کف او به کف آرم التفاتی نکنم حاصل این هر دو سرا را

3 آتشی دارم از آن سان که اگر برکشم آهی جز سمومی نبود خاصیت باد صبا را

4 هیچ کس نیست که حال دل ما با تو بگوید که چه سان می گذرد روز گرفتار بلا را

1 پیش دلسوزان درآر آن شمع بزم‌افروز را تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را

2 تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است هیچ رونق نیست خورشید جهان‌افروز را

3 زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را

4 خیز تا با هم به نوروزی به صحرایی رویم سال دیگر تا که بیند موسم نوروز را

1 چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز را در جهان می‌افکند آشوب و رستاخیز را

2 گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را

3 ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را

4 پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را

1 ساقیا! خیز و بیار آن آب رنگ آمیز را وان حریف تلخ شیرین کار شورانگیز را

2 جز حدیث رندی و قلاّشی از رندان مپرس ما چه می دانیم رسم توبه و پرهیز را

3 گو بیا از عاشقان آموز اندر نیم شب کیست کاین معنی بگوید زاهد شب خیز را

4 تا بریزاند ز تب غم را ز دل سرخاب نوش بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را

1 پیش تو عرضه می کنم حال تباه خویش را تا تو نصیحتی کنی چشم سیاه خویش را

2 سرزنشم مکن که تو، شیفته تر ز من شوی بینی اگر به ناگهان چشم سیاه خویش را

1 خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا

2 گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم سرِ سر نیست مرا

3 ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

4 محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

1 روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا

2 چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا

3 به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد کس از آن عهد ندیده ست دگر شاد مرا

4 ای که از خاک درت یافت دو چشمم آبی می دهد آتش سودای تو بر باد مرا

1 نمی کنی نظری بیدلان غمگین را همی ک شی به جفا عاشقان مسکین را

2 صبا حکایت زلفت به هر که شهر بگفت دگر مجال مده مردم سخن چین را

3 ای به طرف گلستان نشانده نرگس مست ز شاخ سنبل تر سایه کرده نسرین را

4 بیا که بی تو جهانم به چشم تاریک است مگر به روی تو روشن کنم جهان بین را

1 زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را مشکل نبود در دلم آتش زدن او را

2 شمعی که دو عالم به یکی شعله بسوزد کی غم بود از سوختن صد چو من او را

3 گر بلبل شوریده خبر یابد از آن گل دیگر نتوان یافتن اندر چمن او را

4 ور غنچه کند دعوی تنگی بِنَماند پیش دهن دوست مجال سخن او را

1 هر آن کس که دیده ست آن خاک پا نیاید به چشمش دگر توتیا

2 رخت را به خورشید کردم مثل بدیدم کنون از کجا تا کجا

3 زبویت دلم همچو گل بشکفد چو بشکفتن گل ز باد صبا

4 زهی لعل تو خاتم ملک جم رخ روشنت جام گیتی نما

آثار جلال عضد

29 اثر از غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی