1 ما را غم عشق روی تو رای افتاد در جان هوس لعل شکرخای افتاد
2 زلف بت من که سرکشیها در اوست در دست نمی آید و در پای افتاد
1 بی یاد تو گردمی زنم بر بادست خرّم دل آنکه با غمت دلشادست
2 بی یاد تو من نفس نمی یارم زد آنجا که تویی کجا منت در یادست
1 تا سرو قدش ز چشم ما پنهان شد از آتش عشقش دل ما بریان شد
2 تا مردم دیده قامت یار بدید از درد فراق او چنین گریان شد
1 یارب نظری کن به جهان از کرمت زیرا که به پای بندگی بر درمت
2 گر یوسف مصری بفروشی به درم من یوسف مصرم و به جان می خرمت
1 بیداد فلک بر دلم از حد بگذشت بر ریش فراق مرهم از حد بگذشت
2 پرسی ز من ای دوست که چونی از غم ای دوست چه گویم که غم از حد بگذشت
1 نقّاش ازل چه لطفها فرمودست از روی مه و مهر ضیا بربودست
2 در صورت او کشیده بر نوک قلم آنست که در حسن رخش موجودست
1 بیچاره دلم که بود از عشق تو مست در شست سر زلف تو بودش پابست
2 چشمت به خطا در او نگاهی می کرد زان روی به ابروان شوخت پیوست
1 شب تا به سحر میان خونم ز غمت چون اشک ز دیده سرنگونم ز غمت
2 پرسی ز من خسته که چونی ز غمم در من نگر و ببین که چونم ز غمت
1 اسرار تو در سینه نهانست مرا وز دیده سرشک خون روانست مرا
2 چون سر به فدای راه عشقت کردم ای همنفسان چه جای جانست مرا
1 در باغ شدم سحر که از غایت درد می گفت به خنده سرخ گل با گل زرد
2 بلبل ز فراق روی من نالانست از درد بگو روی تو را زرد که کرد