1 گلروی من از غرور در ورد آویخت با سرو سهی و یاسمن مهر آمیخت
2 خورشید رخش چو بر گل انداخت نظر بیچاره ز تاب روش فی الحال بریخت
1 کارم بشد از دست ندانم که چه حالست باری دلم از هجر تو در عین ملالست
2 گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت باز این چه پریشانی و سودای محالست
1 دوش روی یار می دیدم به خواب آن خیال خواب بودم یا سراب
2 نیست از بخت جهان آن باورم کم به طالع تابد از وصل آفتاب
1 چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب فتاده از رخش در روی مه تاب
2 ز نور روی چون خورشید برده نگار مهوشم از چشم ما خواب