1 سرِ داد پیغمبر پاکدین اگر خواستی گنج روی زمین
2 بر او آشکارا شدی بی گمان بر او زر بباریدی از آسمان
3 کسی کاو نهاد از برِ عرش پای همان برتر از قاب قوسینش جای
4 عنان کش بود پیش او جبرئیل ببیند بهشت و می سلسبیل
1 در این داستان ژرف بنگر کنون چو برخواند از پیش تو رهنمون
2 ببین تا به گیتی چه کرده ست کوش سر مرزبانان فولادپوش
3 دو چشم آسمانگون و چهره چو خون به بالا و پیکر ز پیلی فزون
1 از او آگهی رفت نزدیک شاه فرستاد پیشش پذیره سپاه
2 ز زندان بفرمود تا چند تن بیاورد دژخیم با خویشتن
3 به درگاه پیش سیاهان فگند بدان تا بیابند از ایشان گزند
4 همی هر سیاهی یکی بردرید چو دستور روم آن چنان هول دید
1 چو همراه دانش نباشد خرد نه نیک آید از دانش تو نه بد
2 وز آن پس دلی شسته باید ز راز رسیده بدو راز یزدان فراز
3 هنر کرده در زیر او بیخ سخت زده شاخ چون نوبهاران درخت
4 خرد رهبر و هوش و آرام، یار رسیده بدو، نیک آموزگار
1 به مانوش پس نامه فرمود کی نبیسنده برداشت باریک نی
2 سرنامه از شاه گردان و کین سر تازیان شاه ایران زمین
3 نیا، خسرو گرد گیتی گشای نداردْش کوه گران پیش پای
4 به نزدیک مانوش سالار روم سر مرزبانان آن مرز و بوم
1 چو از دانشِ سرکش نیک پی یکایک شد آگاه فرخنده کی
2 خوش آمدش دیدار و کردار او شکیبا نبودی به دیدار او
3 جوانی خردمند خورشید فش به دیدار خوب و به گفتار خوش
4 نگه کرد تا شاه گیتی چه چیز به دل دوست دارد، به دیدار نیز
1 چنین تا به درگاه مانوش شد همه رنج راهش فراموش شد
2 چو مانوش برخواند گفتار شاه ز اندیشه شد رنگ رویش چو کاه
3 فرستاده را گفت کاین شاه نو اگرچه بزرگ است و جنگی و گو
4 شمردن نباید مرا ز آن شمار که کرده ست زنگی و تازی شکار
1 دگر داستان پلاطُس به روم که خون مسیح از بنه داشت شوم
2 ز کردار او بازگویم نشان یکی قیصری بود بر سرکشان
3 بدان گه که آشفته شد بر زمین گروه یهود از مسیح گزین
4 یکی ناسزا گفت از او هر کسی ز دیدار ایشان نهان شد بسی
1 سه ماهش زمان داد، دستور زود نوندی برافگند برسان دود
2 که شاه جهان گشت خشنو به باز تو از ساختن هرچه باید بساز
3 از آن پس که خواهش نمودم بسی بسی خواستم یاری از هر کسی
4 چو خواهی که دیدار شاه زمین ببینی بر آن پوست آهو ببین
1 همان داستانی دگر یار اوی ز کردار دقیانُس و کار اوی
2 وز آن هفت تن همنشست وندیم که بودند اصحاب کهف ورقیم
3 یکی کوه بینی رسیده به ابر همه جای شیر و پلنگان و ببر
4 به نزدیک طرطوس رُسته چنان چو دیوار پیوسته با آسمان