1 ستوده طبع وحیدا رسید نامۀ تو شد از رسیدنش این جان ناتوان خرسند
2 ز گفته های تو در وصف خویش خُرسندم چنان که از کرم ابر، بوستان خرسند
3 نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود برای هر که فرستند ارمغان خرسند
4 اَخ الفضایل واُمُ المَکارِمی و ز تو دل ابوالفرج و ابن خلکان خرسند
1 بشنو که لطیفۀ قشنگی است این است حقیقت اصلِ معنیش
2 در دستۀ شاحسین بنگر کان تُرک کفن فکنده در پیش
3 خواهد که کُشد سِنان و خُولی کوبد قمه را به کلۀ خویش
4 آن ترک دگر ز سینه زن ها فریاد کند ز سینۀ ریش!
1 نصرت السلطنه دیوان عدالت را میر صله شعر من از چیست به تأخیر کشید
2 از چه شه زاده حاکم صله شعر مرا جزو اشرار قراداغ به زنجیر کشید
3 وعده وصل بد آیا که به تأخیر افتاد یا شب هجر بد آیا که چنین دیر کشید
4 یا مگر آیه قرآن بد و تأویلی داشت یا معما و لغز بود و به تفسیر کشید
1 وفا در گل رخان عطر است در گل من این را خوانده ام وقتی به دفتر
2 وفای گل رخان و عطر گل ها به لطف و خاصیت هستند هم بر
3 گل سرخ اندر این بستان زیاد است یکی بی عطر و آن دیگر معطر
4 گل سرخی که تنها رنگ دارد نگردد با گل خوشبو برابر
1 به قدر فهم تو کردند وصف دوزخ را که مار هفت سر و عقرب دو سر دارد
2 خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
3 از آن گروه چه خواهی که از هزار نفر اَقَلّ دویست نفر روضه خوان خَر دارد
4 دویست دیگر جن گیر و شاعر ورَمّال دویست واعظ از روضه خوان بَتَر دارد
1 ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شکل مهیبی سَر و بَر را
2 گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
3 یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را
4 یا خود ز می ناب کشی یک دو سه ساغر تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را
1 این جهان پیش راد مردِ حکیم هست محنت فزایِ غم آباد
2 زن و مرد و شَه و گدا دارند همه از دستِ این جهان فریاد
3 چَشمِ عِبرت گُشا ببین که چه سان مَسنَدِ جَم بداد بر کَفِ باد
4 پیر زالی است نو عروس نُمای کرده در زیرِ خاک بس داماد
1 یک وجب ساخته آخر نشود قبر حکیم شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
2 روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست کاش این روح گرامی را آزاد کنند
3 زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
4 مبلغی پول بگیرند به این اسم از خلق بعد خرج پسر و دختر و داماد کنند
1 قنبل الدوله مقبل دیوان آن که نبُوَد مثال او شیطان
2 قد او نیست جز چهار وجب نصف او گشته در زمین پنهان
3 هیچ سروی به قامتش نرسد در زمانه به هیچ سروستان
4 نبُوَد همچو قد او سروی نه به تهران و نه به تویسرکان
1 گویند ماکیان را باید گرفت و کشت گر بر خلاف رسم کند نغمۀ خروس
2 بر گو که چون کنند اگر شاعری کند شاعر پسند کودکی آماده چون عروس