1 زان همه امّیدها که بودم در دل نیست کنون غیرِ ناامیدی حاصل
2 گفتم هرگز فرامُشم ننماید آن کو هرگز فرامُشش نکند دل
3 بود گُمانم که چون امیر ز تبریز رفت به بختِ سعید و دولت مقبل
4 چامه چو بفرستمش به نامهای از من یاد کند آن امیر نیک خصایل
1 برآمد بامدادان مِهرِ انور جهان را کسوتِ نو کرد در بر
2 تو پنداری که زرّین شاهبازی همی گسترد در صحنِ فلک پر
3 و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت کفِ موسی همی شد ز آستین دَر
4 و یا گویی عروسی ماهرخسار شبِ دوشینه بر سر داشت معجر
1 مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن که از کَیدش نشاید بود ایمن
2 نماید خانۀ امّید تاریک که سازد هر دو چشمِ آز روشن
3 سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر جوابِ دادخواهی ، باشد الکن
4 نه او را دوستی باشد محقّق نه او را دشمنی باشد مُبَرهَن
1 نه عاقل است که دارد در این سرایِ رحیل قصّیر عمرِ خود اندر امید هایِ طویل
2 نهد به گردنِ جان رشتهای ز طولِ اَمَل که تا قیامت آن رشته را بود تطویل
3 مَناص جویی از این رشته لاتَ حِینَ مَناص خَلاص خواهی ازین عُقده لاعَلَیکَ سَبیل
4 خوش آن که بگسست این رشتۀ امید ز جان نهاد بر کف تقدیرِ کردگارِ جلیل
1 مقبول باد طاعتِ شَهزاده اعتضاد عیدِ سعیدِ فطر بر او فرخجسته باد
2 چون از جوان بسنده بود طاعتِ خدای هر طاعتی که کرد خدا را پسنده باد
3 واجب نمود سجدۀ حقّ را به خویشتن زان رو به خلق سجدۀ او واجب اوفتاد
4 شاهان جبینِ عجز به درگاهِ او نهند چون او جبینِ عجز به درگاهِ حقّ نهاد
1 چشمم سپید شد به رَهِ انتظارِ اسب پیدا نشد ز جانب سوران سوارِ اسب
2 آری شدید تر بود از موت بی گُمان چون انتظار های دگر انتظار اسب
3 با اسب می کنند همه مردمان شکار من کرده ام پیاده به سوران شکارِ اسب
4 چشمم به راه بود که پیدا شود ز دور تا جان و دل کنم به تشکّر نثارِ اسب
1 رفیق اهل و سرا امن و باده نوشین بود اگر بهشت شنیدی بِساطِ دوشین بود
2 چه حال خوب و شب جمعۀ خوشی دیدیم چه بودی ار شبِ هر جمعه حالِ ما این بود
3 عجب شبی به احبّا گذشت و پندارم که چشمِ چراغ در آن شب به خواب سنگین بود
4 جهان به دیدۀ من ناپسند می آمد ولی در آن شب دیدم که دیدۀ بدبین بود
1 چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور
2 چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور
3 اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار سرایِ دولت و ملّت کجا شود معمور
4 هر آن که گوش به طنبور داد در گهِ بزم به گاهِ رزم خورَد گوشمال چون طَنبور
1 برخیز که باید به قدح خون رز افگند کِامد مهِ فروردین تا شد مهِ اسفند
2 آورد نسیم آنچه همی باید آورد افگند صبا آنچه همی شاید افگند
3 وقتست نگارا که تو هم چهره فروزی اکنون که گل و لاله همی چهره فروزند
4 فضلیست مساعد چه خوش آید که درین فصل با یارِ مساعد بزنی ساتگنی چند
1 شکوه بر چرخ برند از دشمن عجبا چرخ بُوَد دشمن من
2 اللّه اللّه به که باید نالید زین ستمگر فلکِ اهریمن
3 همه سر تا پا ، مکر است و فریب همه پا تا سر رنج است و مِحَن
4 گرگِ خونخوارِ هزاران یوسُف بلکه گرگینِ هزاران بیژن