1 به حکمِ آن که ز دل ها بُوَد به دل ها راه دلِ امیر ز سوزِ دلِ من است آگاه
2 غم ای امیر بدان سان فرا گرفته دلم که از فزونی بر آه بسته دارد راه
3 اگر گواهی بر صدقِ مدّعا باشد دلِ امیرم بر صدقِ مُدَّعا است گواه
4 یکی قصیده به درگاهِ او فرستادم که در جوابم بویی رسد از آن درگاه
1 ساقیِ سیم بر بده ساغر که جهان یافت رونقِ دیگر
2 شهر تبریز فصب تابستان گشته همچون بهار جان پرور
3 ابر بر روی سبزه پنداری ریخت هر بامداد گوهرِ تر
4 باد گویی به مغز بسپارد همه از باغ نَکهتِ عنبر
1 خوش آن که او را در دل بود وِلایِ علی که هست باعث رحمت به دنیی و عقبی
2 پناه شاه و گدا ملجاً وَضیع و شریف مَلاذِ پیر و جوان مَهرَبِ فقیر و غنی
3 مِهین امامِ هُدی بهترین دلیلِ اُمَم سُتوده شیرِ خدا فر خجسته ظهرِ نَبی
4 بدوست نازش قِرآن بدین دلیل که هست هَماره نازشِ الفاظ را اَبَر معنی
1 چندی گُزیده یار ز من دوری افزوده شور بختِ مرا شوری
2 چون بیندم به خویش فزون مشتاق از من فزون کند بتِ من دوری
3 آری مجرّبست که در هر باب مشتاقی است مایۀ مهجوری
4 ای ماهرو که در صفِ مه رویان داری به دست رایتِ منصوری
1 جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی
2 دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی
3 تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی نشسته به پا خیزی و چون عمر نپایی
4 دو بیت ز خاقانیِ شروانی خوانَم استادِ سخن رانی و ممدوح سِتایی
1 سخت است گرچه مرگِ پدر بر پسر همی هان ای پسر مخور غم از این بیشتر همی
2 در روزگار هر پسری بی پدر شود تنها تو نیستی که شدی بی پدر همی
3 اسکندرِ کبیر که می رفت از جهان گفت این سخن به مادرِ خونین جگر همی
4 کز بعد من عزایی اگر می کنی به پای طوری بکن که باد پسندیده تر همی
1 خوش آن که او را در دل بود وِلایِ علی که هست باعث رحمت به دنیی و عقبی
2 پناه شاه و گدا ملجاً وَضیع و شریف مَلاذِ پیر و جوان مَهرَبِ فقیر و غنی
3 مِهین امامِ هُدی بهترین دلیلِ اُمَم سُتوده شیرِ خدا فر خجسته ظهرِ نَبی
4 بدوست نازش قِرآن بدین دلیل که هست هَماره نازشِ الفاظ را اَبَر معنی