1 پدرش گفته که با من ننشیدند پسرش مُردَم از غصّه خدا مرگ دهد بر پدرش
2 گر بمیرد پدرش جایِ غم و ماتم نیست زنده ام من ، بنوازم ز پدر خوب ترش
3 لَله را نیز اگر دست به سر می کردم خوب می شد که کشم دست اُبُوَّت به سرش
4 بعدِ مرگِ درش کارِ لَله آسانست به دهن کوبم اگر حرف زند مشتِ زرش
1 دلا ز بختِ بدِ من علی قلی خان رفت دریغ و درد که از دست بیست تومان رفت
2 روان شدست به رخسار اشکِ چون سیمم از آن که سیمِ رهی با علی قلی خان رفت
3 شدم چو حضرتِ یعقوب مبتلایِ فِراق از آن که یوسُفِ مصریِّ من به زندان رفت
4 به درد فاقۀ ما میر داد درمانی خداش عمر دهد درد ما و درمان رفت
1 خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا در هوا قوّت سیر و سفری داده مرا
2 همچو شاهین به هوا جلوهکنان میگذرم تیزرو بالی و تازنده پری داده مرا
3 هر کجا قصد کنم میرسم آنجا فیالفور گویی از برق، طبیعت اثری داده مرا
4 نه تلگراف به گردم برسد نه تلفن که خدا سرعت سیر دگری داده مرا
1 ای سیهچشم چه دیدی تو از این دیده گناه که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه
2 هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه
3 پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست چشمهای دگران را نَبُود هیچ گناه
4 تو به نظمّیه و مُستَخدَمِ تأمیناتی گر خطاکار مرا دانی زینگونه نگاه
1 ز درج دیده در آودره ام لَالی را نثار مقبره ی درة المعالی را
2 گمان برم که برای چنین نثاری بود که درج دیده بیندوخت این لَالی را
3 اگر نه دیده به من همرهی کند امروز چه عذر آورم ای دوست دست خالی را
4 مثال روی تو در قلب ما به جاست هنوز تهی نمودی اگر قالب مثالی را
1 بیضهام رنجور شد از بیضهات دور ای وزیر پرسشی کن گاهگاه از حالِ رنجور ای وزیر
2 دیر گاهی شد که از احوالِ تخمم غافلی این چنین غفلت بود از چون تویی دور ای وزیر
3 از همان روزی که شد با تو امورِ خارجه بیضهام از نو ورم کردست پرزور ای وزیر
4 این نه آن خایه است کان را دیدهای در کودکی در بزرگی گشته این اوقات مشهور ای وزیر
1 حُجَّةُالاسلام کتک میزند بر سر و مغزت دَگَنک میزند
2 گر نرسد بر دَگَنک دستِ او دست به نعلین و چُسَک میزند
3 این دو سه گر هیچ کدامش نشد با حَنَک و تحتِ حَنَک میزند
4 تا نشوی پاره خبردار باش گاه حَنَک را به هَتَک میزند
1 حَسَبِ مرد هنرمند به فضلست و ادب شکر ایزد که مرا فضل و ادب گشته حَسَب
2 نَسَب من هنر است و حَسَبِ من ادبست وین منم خود شده رویِ حسب و پشت نسب
3 ای بسا شب که پی کسبِ هنر کردم روز ای بسا روز که در اخذِ ادب کردم شب
4 مَرکَبَم فضل و کمالست و منم را کِبِ او پاک و فرخنده چنین راکب و چونین مَرکَب
1 ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود
2 بنشسته است غباری ز تو در خاطر من که بدین زودی از خاطر من پا نشود
3 دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت تا شکایت نکنم از تو دلم وا نشود
4 خواهی ار رفع کدورت شود از خاطر من عذر خواهی بکن البّته وَاِلّا نشود
1 امیر کرد مرا امتحان به خطّ و سخن به روزِ غُرّۀ شَوّال عیدِ روزه شکن
2 به پایمردیِ دانش من امتحان دادم چنان که گفت امیرم که مرحبا اَحسَن
3 ز خطّ و شعر به هر کس غَرامتی برسد از این سپس همه تاوانِ او به گردنِ من
4 دهم به پارسی و تازی امتحان که بسی کشیده ام پی تحصیلِ این دو رنج و مِحَن