گر تو روی دل خود آینه سیما از حسین خوارزمی غزل 227
1. گر تو روی دل خود آینه سیما بینی
چهره دوست در آن آینه پیدا بینی
1. گر تو روی دل خود آینه سیما بینی
چهره دوست در آن آینه پیدا بینی
1. ای دل چه پای بسته بند علایقی
بگذر ز خلق اگر تو طلبکار خالقی
1. از دست شر نفس از آن روی ایمنی
کاندر سپاه سایه خیرالخلایقی
1. ایکه در اقلیم دلها حاکم و سلطان توئی
جمله عالم یک تن تنها و در وی جان توئی
1. گر عشق ازل بدرقه راه نبودی
جانم ز حریم حرم آگاه نبودی
1. فرخنده زمانی که تو دیدار نمائی
فرخ نفسی کز در عشاق درآئی
1. اگر تو عاشق حسنی چرا وابسته جانی
روان بگذر ز جان ای دل اگر جویای جانانی
1. بشارت باد ای عاشق که یار آمد بمهمانی
سبک جان را نثارش کن مکن دیگر گرانجانی
1. بار دیگر فتنه ای در انس و جان انداختی
چهره بنمودی و آتش در جهان انداختی
1. ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
واندر همه عالم مشهور به شیدایی
1. چه حذر کنم ز مردن که توام بقای جانی
چه خوش است جان سپردن اگرش تو میستانی