ناز ز حد ببردهای بت از همام تبریزی مفردات 37
1. ناز ز حد ببردهای بت نازنین من
راه جفا گزیدهای ای ز جهان گزین من
...
1. ناز ز حد ببردهای بت نازنین من
راه جفا گزیدهای ای ز جهان گزین من
...
1. ای دل من نگین تو مهر تو مهر آن نگین
عمر شد و نمیرود نقش تو از نگین من
...
1. در سماع آمد بت خوبان چین
آفتابی بر زمین در چرخ بین
...
1. من کیم باری که نامم بر زبان آوردهای
یا به نوک کلک در تصنیف نامم بردهای
...
1. ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من
به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی
...
1. هنوز صبح نخستین روز دولت توست
در انتظار طلوع جمال خورشیدی
...
1. از دیده گرچه دوری از دور در حضوری
در جسم دل چو جانی در چشم جان چو نوری
...
1. مینویسم پیش جانان نامهای
کاشکی من نامه خود بودمی
...
1. چون جان و دلم ز خدمتت نیست جدا
اندر نظرت چه قدر دارد بدنی
...
1. برون ز عالم حس است جان خرده بینان را
به غمزه سوی یکدیگر اشارتهای پنهانی
...
1. دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری
این کار همان به که به جان فرمایی
...
1. چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی
شکر آن نعمت را وام کنم گویایی
...