1 ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی
1 هنوز صبح نخستین روز دولت توست در انتظار طلوع جمال خورشیدی
1 از دیده گرچه دوری از دور در حضوری در جسم دل چو جانی در چشم جان چو نوری
1 مینویسم پیش جانان نامهای کاشکی من نامه خود بودمی
1 چون جان و دلم ز خدمتت نیست جدا اندر نظرت چه قدر دارد بدنی
1 برون ز عالم حس است جان خرده بینان را به غمزه سوی یکدیگر اشارتهای پنهانی
1 دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری این کار همان به که به جان فرمایی
1 چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی شکر آن نعمت را وام کنم گویایی