به آن هم مفتخر هم مبتهج از همام تبریزی مفردات 13
1. به آن هم مفتخر هم مبتهج شد
دلش با انس و راحت ممتزج شد
...
1. به آن هم مفتخر هم مبتهج شد
دلش با انس و راحت ممتزج شد
...
1. بفرست نسیمی که سلام تو رساند
وز دست فراقم به سلامت برهاند
...
1. ز ذوق یار ملامتگران چو بیخبرند
به روی دوست چو خرگوش خفته مینگرند
...
1. کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی
تا ماتم مردمی و مردی دارند
...
1. حالی که به صد زبان بیان نتوان کرد
کلک دو زبان چگونه تقریر کند
...
1. به جای خویش بود گر درخت طوبی را
ز سلسبیل وز آب حیات آب دهند
...
1. مردم تبریز همچو آب لطیفند
شخص بجز از شکل خود در آب نبیند
...
1. هر باد که از شام به اصحاب تو آید
آرام دل و راحت ارواح فزاید
...
1. درین دیار بدان زندهام که گهگاهی
نسیم باد صبا زان دیار میآید
...
1. مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبیست
که طبع را ز لبت در دهان همیآید
...
1. بهانه میطلبد دوست گفتگویی را
وز این متاع شود گرم عشق را بازار
...
1. بیش از آن است که آید ز زبان تقریرش
ی میسر شود از نوک قلم تحریرش
...