1 عمری که از او جهانی ارزد در صحبت خلق رایگانی بگذشت
1 هر باد که از شام به اصحاب تو آید آرام دل و راحت ارواح فزاید
1 ملول شد دل ما در شب دراز فراق مگر طلوع کند آفتاب روز وصال
1 چه نویسم ز آرزومندی کان زبان قلم نداند گفت
1 رهروان بستند بر فتراک ما را لاجرم پیشتر از کاروان خود را به منزل یافتیم
1 بفرست نسیمی که سلام تو رساند وز دست فراقم به سلامت برهاند
1 چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی شکر آن نعمت را وام کنم گویایی
1 چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم ز روزگار پیاپی بدیدم آنچه بدیدم
1 از دل خبر مپرس که بر وی چهها گذشت کاین سیل غم نخست به شهر شما گذشت
1 ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی