1 هرحند که حسن و عشق، مستور به است آیات نیاز و ناز، مشهور به است
2 هر سینه که داغ نیست، خشت لحد است زان لب که ننالید، لب گور به است
1 گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است ور نازکشی، ناز خریدار خوش است
2 در خواری عشق، خودفروشیست، هنر افسانهٔ ما بر سر بازار خوش است
1 دم سردی زاهدان کافورمزاج افسرد حرارت به عروق و اوداج
2 پر بی مزه گشته دور گردون، چه شدند آنها که دهند دور پیمانه رواج؟
1 اندوه جهان و شادمانی همه هیچ سرمایهٔ روزگارِ فانی همه هیچ
2 یاد این سخن از تجربه کاران دارم غیر از غم یار جاودانی همه هیچ
1 بلبل سر کرد ناله هنگام صبوح پیمانه گرفت لاله هنگام صبوح
2 احوال خمار شب به ساقی گفتم پر کرد مرا پیاله هنگام صبوح
1 در دهر دنی که هست شیرینش تلخ یک دم نزدیم خوش نه در شام و نه بلخ
2 قدّم چو هلال شد ز بار مه و سال تا چند بریم غره را باز به سلخ؟
1 با تنگدلی حوصلهٔ ماست فراخ در دیدهٔ ما یکی بود گلخن و کاخ
2 ما سینه زنیم بر در و بام قفس چندان که پرد مرغ چمن شاخ به شاخ
1 ابنای زمانه، لولیان آیینند مدخوله روزگار، بی کابینند
2 ابلیس بود عامل و تلبیس، رئیس در دهکده ای که خواجه تاشان اینند
1 گر طالع پست، نارساییها کرد ور اشهب عمر، بادپاییها کرد
2 رسم عجبی نبود و آیین نوی گر قحبهٔ دهر، بی وفایی ها کرد
1 خورشید رخ تو تا دل افروز نشد ما را شب بخت تیره فیروز نشد
2 از داغ تو سینه راحت اندوز نشد هرگز به چراغ، شام کس روز نشد