پیوسته دی و تموز دم از حزین لاهیجی رباعی 1103
1. پیوسته دی و تموز دم سردی کرد
با دردکشان زمانه بی دردی کرد
...
1. پیوسته دی و تموز دم سردی کرد
با دردکشان زمانه بی دردی کرد
...
1. یک چند دل از پی تمنا گردید
جانم هدف طعنه اعدا گردید
...
1. تا بر لب عاشق می گلگون ناید
از دیده نمی شود شط خون ناید
...
1. آمد به برم یار و چه زیبا آمد!
آرامش جان ناشکیبا آمد
...
1. عالی گهران و خوش عیاران رفتند
از نقد وفا خزینه داران رفتند
...
1. گفتم که به یاد یار خواهی آمد
یا خون شده در کنار خواهی آمد
...
1. یا رب چه شود گرکرمت یار افتد؟
لطفت به شکستگان پرستار افتد
...
1. آن بی خردی که شوم چون زاغ افتد
از گلشن فیض، قسمتش داغ افتد
...
1. نزدیک بود ز لب هوا بردارد
آهی که سپهر را ز جا بردارد
...
1. دهرم به شکنج انزوا می دارد
وین مظلمه را چرخ روا می دارد
...
1. گفتم ز غمت غنچهٔ دل وا نشود
گفتا چه فضولی ست، شود یا نشود
...
1. نظّارهٔ زشت، دیده را میل کشید
سرمایهٔ عزّتم به تنزیل کشید
...