از خصمی مردمان مرا از حزین لاهیجی رباعی 1079
1. از خصمی مردمان مرا حال نکوست
یاران همه دشمنند، خصمان همه دوست
1. از خصمی مردمان مرا حال نکوست
یاران همه دشمنند، خصمان همه دوست
1. آن دیده، که بازاری عشاقش خوست
روی طلب راه نوردان با اوست
1. دیوانه دلم، یارِِ دل آسایی نیست
شوریده سرم دامن صحرایی نیست
1. مردی که میان دردمندان فرد است
تنها دل ماست کز دیار درد است
1. دلبر بسیار و دل نگهدار کم است
دلدار کم و چه کم که بسیار کم است
1. دانی که به من در غمت آیا چه گذشت؟
بر سرچون شمع،بی تو شبها چه گذشت؟
1. دوران به نشاط و غم صلایی زد و رفت
بلبل ز سر شاخ، نوایی زد و رفت
1. دیشب طربی بر دل غمناکم ریخت
هر بخیه که داشت، سینهٔ چاکم ریخت
1. بسته ست زبانم و بیان در سیر است
تن ساکن اگر بود، روان در سیر است
1. از حوصلهٔ صبر، غمت بیرون است
هر لحظه دل از فراق، دیگرگون است
1. هرحند که حسن و عشق، مستور به است
آیات نیاز و ناز، مشهور به است
1. گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است
ور نازکشی، ناز خریدار خوش است