1 هر چند سپهر فکرم اختربار است بر دوش زبان، سخنوری سربار است
2 از خامهٔ تیره بخت خود ممنونم این ابر سیاهی ست که گوهربار است
1 ای ساقی عاشقان، می ناب کجاست؟ ای خضره ره سوختگان، آب کجاست؟
2 عمریست که بی تو تشنهٔ خون خودم آن خنجر مژگان سیه تاب کجاست؟
1 عهدیست که آشنا و بیگانه یکیست نرخ خزف وگوهر یکدانه یکیست
2 در گوش گران خفتگان شب جهل آیات کتاب حق و افسانه یکیست
1 ساقی، قدحی که دور گلزار گذشت مطرب، غزلی که وقت گفتارگذشت
2 ای همنفس، از بهر دل زار بگو افسانهٔ آن شبی که با یارگذشت
1 عشق است که درد من و درمان من است دین من و پیر من و ایمان من است
2 خون از بن هر مو نفشانم چه کنم؟ زان نشتر غمزه ای که در جان من است
1 افسانهٔ عشق، راز پنهان من است صد چاک چو جیب گل، گریبان من است
2 زاهد، ره اسلام مداری بگذار دین را به بتان باختن ایمان من است
1 یار است که در ظلمت امکان شمع است خود، راز و نیاز و خویشتن هم سمع است
2 هر دیده که یافت نور تحقیق، حزین غیر از واحد ندید، هر جا جمع است
1 این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست حیرت زده است هرکجا آگاهی ست
2 بازیگر روزگار را معرکه هاست میدان جهان، طرفه تماشا گاهی ست
1 غمنامهٔ ما خواند و جوابی ننوشت از لطف گذشتیم و عتابی ننوشت
2 خاطر به امید ستمش خوش می بود بی رحم، خراجی به خرابی ننوشت
1 افسوس که درد عشق و درمان هم نیست داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست
2 خون در طلب نعمت الوان نخورم تنها نه که نان نمانده، دندان هم نیست