یار است که در ظلمت امکان از حزین لاهیجی رباعی 1055
1. یار است که در ظلمت امکان شمع است
خود، راز و نیاز و خویشتن هم سمع است
...
1. یار است که در ظلمت امکان شمع است
خود، راز و نیاز و خویشتن هم سمع است
...
1. این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست
حیرت زده است هرکجا آگاهی ست
...
1. غمنامهٔ ما خواند و جوابی ننوشت
از لطف گذشتیم و عتابی ننوشت
...
1. افسوس که درد عشق و درمان هم نیست
داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست
...
1. هستی بزمی ست، انجمن سازی هست
عالم نطعی ست، پنج و شش بازی هست
...
1. یار آینه حسن دلارای خود است
یک دیدهٔ محو، در تماشای خود است
...
1. آن را که رسوم عشقبازی اصل است
آسوده ز دوری و خلاص از فصل است
...
1. داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
...
1. از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت
هوش از سر سودا زده مجنون شد و رفت
...
1. بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست
عنقا ما را به دام می باید، نیست
...
1. هند است و جهان به کام می باید اوا نیست
پاس هر خاص و عام می باید اوا نیست
...
1. در هند اگر کسی نرنجد از راست
گویم طبقات خلق را بی کم و کاست
...