ز خود دور آن دلارا را نمی از حزین لاهیجی غزل 683
1. ز خود دور آن دلارا را نمی دانم نمی دانم
جدا از موج، دریا را نمی دانم نمی دانم
...
1. ز خود دور آن دلارا را نمی دانم نمی دانم
جدا از موج، دریا را نمی دانم نمی دانم
...
1. غم دنیا ندارم، در پی عقبا نمی مانم
به شغل دشمنان، از دوست هرگز وا نمی مانم
...
1. ای دوست به هر منزل، همخانه تو را یابم
در کشور جان و دل، جانانه تو را یابم
...
1. موسی صفت به داغ ظهور تو سوختیم
نزدیکی و ز آتش دور تو سوختیم
...
1. پیش از ظهور جلوهٔ جانانه سوختیم
آتش به سنگ بود که ما خانه سوختیم
...
1. شیر و شکر ز تلخی ایّام می کشم
از زهر چشم، روغن بادام می کشم
...
1. بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم
هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟
...
1. سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم
گلرنگ تر از لاله بود پنبهٔ داغم
...
1. ترسم که پریشان شود از ناله غبارم
در کوی تو خاموشی از آن است شعارم
...
1. معنی کناره گیرد اگر از میان روم
خالی شود جهان چو برون از جهان روم
...
1. طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم
خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم
...
1. برق آهی ز جگر در شب تاری نزدیم
روز درماندگی دل، در یاری نزدیم
...