از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم از حزین لاهیجی غزل 671
1. از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم
تا رخصت نظّارهٔ دیدار گرفتیم
...
1. از دیده ی دل پرده ی پندارگرفتیم
تا رخصت نظّارهٔ دیدار گرفتیم
...
1. راه از همه سو بر خبر خویش گرفتیم
در سنگ، فروغ شرر خویش گرفتیم
...
1. غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم
هر چند قفس بشکند آزاد نگردیم
...
1. عشاق تو را قافله سالار نگردیم
تا کشتهٔ مژگان سپهدار نگردیم
...
1. به یک ایمای ابرو زندهٔ جاوید گردیدم
اشارت سوی من کردی هلال عید گردیدم
...
1. دل تنگ از ستمت رشک گلستان کردم
لب زخمی ز دم تیغ تو خندان کردم
...
1. عشق تو ملک خسروی، داغ تو چتر شاهیم
در صف سروران رسد، دعوی کج کلاهیم
...
1. برخیز سوی عالم بالا برون رویم
از خود به یاد آن قد رعنا برون رویم
...
1. به وصل از خوی او نظاره دیدار نتوانم
نگاهی گرد دل می گردد و اظهار نتوانم
...
1. به صد جان غمزه ات مفت خریدار است می دانم
که اندک التفاتی از تو بسیار است می دانم
...
1. سپاه فتنه با آن چشم جلاد است می دانم
نگاهش را تغافل، خواب صیاد است می دانم
...
1. نگاهش با اسیران بر سر ناز است می دانم
غرور مستی آن حسن طنّاز است، می دانم
...