از زخم خود و درد من از سید حسن غزنوی رباعی 169
1. از زخم خود و درد من ای رشک پری
هان تا نکنی خوشدلی از بی خبری
...
1. از زخم خود و درد من ای رشک پری
هان تا نکنی خوشدلی از بی خبری
...
1. گفتم ببر من از تو ای مینائی
گفتا که مبر که با دلت برنائی
...
1. گفتم که چوشب روی بکس ننمائی
ماننده فرقدین یار مائی
...
1. ای سایه ایزدی چو خورشید بزی
آسوده چنانکه داری امید بزی
...
1. تا چند زجان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پر گزند اندیشی
...
1. خواهم که همه کار برایت کنمی
بر مردمک دو دیده جایت کنمی
...
1. جانم ز تو از واقعه تو حالی
آمد به لب و تو لب همی جنبانی
...
1. گر تو به خلاف دولت سلطانی
در کنج عدم نهان شدن نتوانی
...
1. زان جان که نداشت هیچ سودم تو بهی
زان دل که فرو گذاشت زودم تو بهی
...
1. با دل گفتم که ای دل اسرار مگوی
وین حال بر آن یار دل آزار مگوی
...
1. هر بوی که از مشک و قرنقل شنوی
از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
...
1. شاها اگر از بخت نشانی است توئی
وز خلق نسیم بوستانی است توئی
...