1 سبحان الله بعهد تو آن گویم کز طلعت تو نبود خالی کویم
2 زین پیش جهان به روی من می دیدی و اکنون چه شدت که می نبینی رویم
1 دل بسته روزگار پر زرق شدن یا شیفته بقاء چون برق شدن
2 چون مردم آشنا ور اندر گرداب دستی زدن است و عاقبت غرق شدن
1 ای دل ز غمش ناله زاری می کن با درد به حیله روزگاری می کن
2 ای جان به لب رسیده این روزی چند هرگونه که هست دارو آری می کن
1 دارم ملکا چو ریگ و باران دشمن بر من شده جمله دوستاران دشمن
2 در خانه تو بزینهار آمده ام یک دوست توئی و صد هزاران دشمن
1 ای کرده بسی جفا به جای دل من از عشق تو شد ز جای پای دل من
2 یک روز نجسته رضای دل من این است و از این بتر سزای دل من
1 آن رفت که عشوه می خریدم ز تو من پیراهن صبر می دریدم ز تو من
2 من با تو چنان بدم که ناخن باگوشت لیکن چو دراز شد بریدم ز تو من
1 خورشید بنفش و ماه گلرنگش بین بادام فراخ و پسته تنگش بین
2 اندر بر سیم آن دل چون سنگش بین شیرینی صلح و تلخی جنگش بین
1 ای مردم چشم ملک بینا از تو آموخته جود ابرو دریا از تو
2 ای نور خدای گشته پیدا از تو بر خور تو ز دولت خود و ما از تو
1 بگشای تو مشرق ای به حجت خسرو در مغرب فتح کن میندیش به جو
2 خود بهر تو چرخ کهنه و دولت نو هر یک به دو دست می زند تیغ تو رو
1 در راه یگانگی نشان ما کو وان صحبت دوستی میان ما کو
2 چون جمله دوستان به هم بنشستند دل مشغله می کند که آن ما کو