ای یار چو اندیشه و مونس چو از مجد همگر رباعی 517
1. ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال
شایسته چو روحی و پسندید چو مال
...
1. ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال
شایسته چو روحی و پسندید چو مال
...
1. گشتم ز جفای فلک و گردش سال
بد حال و نخواهم که کسم داند حال
...
1. رسوا شدم از دیده و شیدا از دل
مهجور ز دلدارم و تنها از دل
...
1. ای کرده پر از خاک جفا مفرش دل
وی داده به باد عیش های خوش دل
...
1. در عشق توام نه صبر برخاست نه دل
بی روی توام نه عقل پیداست نه دل
...
1. برخیز که غنچه در قماط است ای دل
در هر چمن از لاله بساط است ای دل
...
1. این عمر کز و هست ملالی حاصل
بگذشت و نگشت جز وبالی حاصل
...
1. آنکو رقم قضا بزد پیش از عقل
هرگز ندهد غنیمتی بیش از عقل
...
1. از عشق عنا یافتم از مهر الم
از یار جفا دیدم و از دوست ستم
...
1. این کوزه که پر آب حیات است مدام
هر دم که لبت گردد از او نوش آشام
...
1. هر آه که من به صبحگاهی زدهام
زان آتشی اندر دل ماهی زدهام
...
1. من نیستم آن کسی که هستی طلبم
یا کام دل از هواپرستی طلبم
...