مگذار که اغیار به راهت بینند از مجد همگر رباعی 397
1. مگذار که اغیار به راهت بینند
بر اسب چو برسپهر ماهت بینند
...
1. مگذار که اغیار به راهت بینند
بر اسب چو برسپهر ماهت بینند
...
1. آنم چو نمی دهی که مستان خواهند
آن بخش که رنگ و بو پرستان خواهند
...
1. فردا چو حساب من مسکین خواهند
خون دل من زان دل سنگین خواهند
...
1. از خاک چو رخت من بر افلاک نهند
داغ اجلم بر دل غمناک نهند
...
1. چشم ارتن خویش غرقه در خون بیند
به زانکه یکی موی تو وارون بیند
...
1. مسکین دلم از هجر تو آن می بیند
کز زندگی خویش زیان می بیند
...
1. گر خسته دلی شبی به غم بنشیند
بر دامن او گر دستم بنشیند
...
1. ای دل هوست به گفتگو ننشیند
وین لابه گری در دل او ننشیند
...
1. گه گریه ز مهرت آشنائی بدهد
گه ناله نشان بی نشانی بدهد
...
1. تا چرخ زمین را مدد از خور ندهد
گل لاله نرویاند و کان زر ندهد
...
1. گفتم به یکی کله که خاکش فرسود
چونی؟ که بدی؟ جفای چرخت چه نمود؟
...
1. ظلم است کز اوست عقل و دین ناخشنود
گر کوه کند ظلم نگون گردد زود
...