تا گرد گلت سنبل تر کاشته از مجد همگر رباعی 385
1. تا گرد گلت سنبل تر کاشته اند
عشاق دل از مهر تو برداشته اند
...
1. تا گرد گلت سنبل تر کاشته اند
عشاق دل از مهر تو برداشته اند
...
1. زان قصه دردم که یکی یار نخواند
کم بد که کسی بر سر بازار نخواند
...
1. اشک و دل خونین شده با هم یارند
وز روزن دیده سر برون می آرند
...
1. خورشید و مه ار برت زمین بوس آرند
بر هر دو رخ و جبینت افسوس آرند
...
1. مشتاقانت ز عافیت مهجورند
بی سایه تو تیره دل و بی نورند
...
1. هرگز دل من یکدم بی غم نزند
تا غم به سرم نیاورد دم نزند
...
1. آنانکه چهان کنند و مردم سوزند
پیوسته مبارک شب و فرخ روزند
...
1. یک چند نبودم ز وصالت خرسند
وز دور به دیدار جمالت خرسند
...
1. هر شب که مرا درد تو بیدار کند
بر عهد بدت زمانه اقرار کند
...
1. والله که گر دل مرا خوش نکند
یا چاره این جان بلاکش نکند
...
1. با من سگ گنجه پنجه در پنجه کند
کی سگ به طپانچه شیر را رنجه کند
...
1. گفتم که تو را ماه فلک می خوانند
خاک قدمت تاج ملک می خوانند
...