بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد از مجد همگر رباعی 325
1. بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
1. بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
1. دل با تو و صبر سازگاری که نکرد
با بار غمت چه بردباری که نکرد
1. سودای تو آتش دلم افزون کرد
نادیدن رویت آب چشمم خون کرد
1. قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
1. بر بام بدیدمش که جولان می کرد
چون حال دلم طره پریشان می کرد
1. ای دل اگر آغاز به می خواهی کرد
و آغاز به نای و نوش و نی خواهی کرد
1. برهان که به مرگ خوب ناگاه بمرد
از طالع بد به کام بدخواه بمرد
1. آن دد که چو دمنه در کمینگاه بمرد
از هیبت شیرنر چو روباه بمرد
1. دل بین که مرا غم که مهمان آورد
وز عشق که بر سرم چه طوفان آورد
1. عشق آمد و بر دلم شبیخون آورد
از دیده ز دل سرشک گلگون آورد
1. تا هست غمت غمی دگر نتوان خورد
وز عمر عزیز بی تو برنتوان خورد
1. نپسندم کایزد به گناهت گیرد
نگذارم که آب دیده راهت گیرد