وقتی که چمن به کام بلبل گردد از مجد همگر رباعی 289
1. وقتی که چمن به کام بلبل گردد
مه عاشق تاب زلف سنبل گردد
...
1. وقتی که چمن به کام بلبل گردد
مه عاشق تاب زلف سنبل گردد
...
1. هر سر که تو را بر خط فرمان گردد
از دولت تو سرور اقران گردد
...
1. بی نام تو نقش سکه وارون گردد
بی یاد تو کام خطبه خوان خون گردد
...
1. از بس که ز گریه نامه تر میگردد
هر حرف به خون دیده بر میگردد
...
1. با دل گفتم که یار بر می گردد
وز ناز به وقت کار بر می گردد
...
1. تو می گذری و بر دلم می گذرد
کز دست فراق تو دلم جان نبرد
...
1. آنچ از غم تو بر سر من می گذرد
گر شرح دهم گرده گردون بدرد
...
1. عهدی کرده ست این فلک بیهده گرد
کز غربت و غم برآرد از جانم گرد
...
1. غیرت برم از زبان چو نام تو برد
رشک آیدم از دیده چو در تو نگرد
...
1. گرچه ز جفای تو بسی دیدم درد
هرگز نشود آتش سودای تو سرد
...
1. ظلمی ست بر آن دیده که در تو نگرد
حیف است بر آن زبان که نام تو برد
...
1. نه پایم ازین پس ره کویت سپرد
نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
...