گیرم که مرا خدمت تو شاهی از مجد همگر رباعی 277
1. گیرم که مرا خدمت تو شاهی داد
ملکی به سزا ز ماه تا ماهی داد
...
1. گیرم که مرا خدمت تو شاهی داد
ملکی به سزا ز ماه تا ماهی داد
...
1. گفتم که دل از تو در دمی شاد رساد
یا دود دلم در تو پریزاد رساد
...
1. ازدرد منت گرد به دامن مرساد
وز سوز من آتشت به خرمن مرساد
...
1. از جور تو هیچ خسته نفرین مکناد
دردم دل خرم تو غمگین مکناد
...
1. این رسم نگر که دهر پرشور نهاد
وین بار گران بر تن بی زور نهاد
...
1. گردون که لطف در تن پاک تو نهاد
دل را ز چه روی در ملاک تو نهاد
...
1. ترسا بچه ایکه باج از ارمن بستد
بر من بگذشت و جانم از تن بستد
...
1. هر دل که در آن زلف چو شستت افتد
در دام بلای چشم مستت افتد
...
1. گر یک نظرت بر من حیران افتد
بیچاره دلم در سر صد جان افتد
...
1. از حادثه هر کجا که بندی افتد
در کار مراد مستمندی افتد
...
1. هر سفله که همرنگ اماجد گردد
جهلش همه علم و هزل اوجد گردد
...
1. آن روز که جان جفت کشاکش گردد
یا دولتم از حسرتت آتش گردد
...