از آتش و آب دل و جانم فریاد از مجد همگر رباعی 265
1. از آتش و آب دل و جانم فریاد
در آتش و آب چون توان بودن شاد
...
1. از آتش و آب دل و جانم فریاد
در آتش و آب چون توان بودن شاد
...
1. در توس شدم ز خاک فردوسی شاد
صد رحمت بر روان فردوسی باد
...
1. بادی که بدی همدم آن حور نژاد
گه گه به سلامی ز منش کردی یاد
...
1. ای باد که جان فدای پیغام تو باد
آن لحظه که بگذری بر آن حور نژاد
...
1. جز عنبر زلف هیچ لالات مباد
جز سوی وصال ما تولات مباد
...
1. ای دل چو تو کس فتنه و شردوست مباد
مانند تو کس شیفته بر دوست مباد
...
1. دل جز بر تیر غمت آماج مباد
هجران ترا فرصت تاراج مباد
...
1. دل بی هوس تو ای دل افروز مباد
بر هیچ مراد بی تو پیروز مباد
...
1. در بزم تو شمع طرب افروخته باد
وز خلق خوشت بوی گل اندوخته باد
...
1. اقبال غلام بخت پیروز تو باد
خور بنده روی عالم افروز تو باد
...
1. ای دل ز گلی که جفت صد خار افتاد
بگذر که بر او گذار بسیار افتاد
...
1. ایزد چو وفا و مهرجوئیت نداد
جز سنگدلی و تنگ خوئیت نداد
...