آثار مجد همگر

صفحه 4 از 10
10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر

1 بسوختیم و ز ما هیچ بر نیامد دود به درد عمر شد و ناله مان کسی نشنود

2 نفس برید و دل از مهر همنفس نبرید غنود بخت و دمی یار در برم نغنود

3 نداند آنچه مسلمان که سنگدل پریئی به کافری دل مومین مومنی بر بود

4 به غمزه چشمان بر خون من نبخشاید خدنگ و پیکان بر خون صید کی بخشود

1 خدای جز به توام کام دل روا مکناد به جز هوای تو با جانم آشنا مکناد

2 گرم رها کند از حلق بند جان شاید ز بند زلف تو حلق دلم رها مکناد

3 زمانه تا ز تن من جدا نگردد جان ترا جدا زمن و من ز تو جدا مکناد

4 طبیب درد من دردمند بی دل را به جز به داروی پیوند تو دوا مکناد

1 هر شب چو ز هجر تو دل تنگ بنالد از سوز دلم سنگ به فرسنگ بنالد

2 هر صبحدم از درد فراق تو بنالم زانگونه که در وقت سحر چنگ بنالد

3 از ناله من در غم تو کوه بگرید وز گریه من هر سحری سنگ بنالد

4 بلبل به گلستان بخروشد چو دل من وز آرزوی آن رخ گلرنگ بنالد

1 شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد

2 به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد

3 به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد

4 بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد

1 تالعل تو سنگبار باشد بس دیده که اشکبار باشد

2 در بحر غم تو هر که افتد در آرزوی کنار باشد

3 هرگز دل من قرار گیرد تا عشق تو برقرار باشد

4 گر هجر تو اینچنین نماید عالم ز غم تو زار باشد

1 خورشید رخت چون ز سر کوی برآید فریاد زن و مرد زهر سوی برآید

2 مه کاسته زانروی برآید که به خوبی هر شب نتواند که چو آن روی برآید

3 مرد ارشنود بوی تو از زن ببرد مهر زن گر نگرد سوی تو از شوی برآید

4 چون قد تو کی سرو دلارای بروید چون روی تو کی لاله خود روی برآید

1 غم از دلم به جدائی جدا نمی گردد دلم ز بند ملامت رها نمی گردد

2 دل مرا ز غم عشق سرزنش مکنید که دل به سرزنش از عشق وا نمی گردد

3 چو ذره ئیست دل من هوا پرست از مهر که ذره ای ز هوائی جدا نمی گردد

4 چگونه من به تن خویش پارسا گردم که پادشاه تنم پارسا نمی گردد

1 سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد

2 چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد

3 اگر از سر هوائی نفسی زنم به شادی دل غم پرست بر من همه شادئی سرآرد

4 من و مجلس غم اکنون که ز بزم شادمانی نه دلم همی گشاید نه میم همی گوارد

1 یا آن دل گم گشته به من باز رسانید یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید

2 یا جان بستانید زمن دیر مپائید یا یار مرا زود به من باز رسانید

3 بی شمع رخش نور ندارد لگن دل آن شمع چگل را به لگن باز رسانید

4 بی سرو قدش آب ندارد چمن جان آن سرو روان را به چمن باز رسانید

1 دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود

2 اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود

3 شرم روی من و خشم آوری خلق مگیر شرمت از آن همه بد کردن و بیداد نبود

4 سنگ خارا ز دلت به که در آن شادیها رحمتت بر من دلخسته ناشاد نبود

آثار مجد همگر

10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.