1 ترا تا دل بسان سنگ باشد مرا هم دل بدینسان تنگ باشد
2 منم کز نام عشقت فخر دارم ترا تا کی ز نامم ننگ باشد
3 چه گوئی وقت صلح ما نیامد بگوی آخر که تا کی جنگ باشد
4 به رهواری پذیرفتیم عذرت چه می دانم که عذرت لنگ باشد
1 در چنین عشق مرا برگ تن آسانی نیست کس بدین بیکسی وبی سروسامانی نیست
2 تا پریشانی زلف تو بدیده ست دلم دل مانند دل من به پریشانی نیست
3 تا تو در راه دلم چاه زنخدان کندی هیچ دل نیست که در چاهی و زندانی نیست
4 بر ستیزد دل شوریده و دیوانه من کار زلف تو به جز سلسله جنبانی نیست
1 دلی که با غم عشق تو همنشین گردد نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
2 به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
3 چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار به سر دوان و سیه روز و رهنشین گردد
4 هر آنکه با کمرت درمیان نهد غم دل رخش بسان قبای تو پر ز چین گردد
1 شکری نیئی شکر کو چو تو خوش دهان ندارد قمری نئی قمر کو شکرین زبان ندارد
2 به خوشی و دلستانی به دو هفته ماه مانی نه که ماه آسمانی لب درفشان ندارد
3 به کشی و سر فرازی به مثال سرونازی نه که سرو با درازی قدمی روان ندارد
4 بنشان به آب لعلت ز دل من آتش غم به نشان آنکه گفتی دهنم نشان ندارد
1 خیال روی تو یکباره برد خواب مرا درنگ وصل تو افکند در شتاب مرا
2 متاب روی ز من دلبرا و زلف متاب که تاب زلف تو در تب فکند تاب مرا
3 اگر بر تو دهد میوه بهشت چرا چو نار دوزخ دایم دهد عذاب مرا
4 لب تو چشمه خضر است چند خواهی داد به وعده وعده خوش عشوه سراب مرا
1 یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
2 تا فاش شود قصه دیوانگی ما یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
3 گر کافر مطلق نیم آدینه به بازار در روی من آوازه تکبیر برآرید
4 بر شارع ره با می و معشوق نشینید و آواز نی ونوش و ده وگیر برآرید
1 گر یاد رنگ رویت در بوستان برآید بس نعره های بلبل کز گلستان برآید
2 تا جلوه تو بیند طاووس وار هر صبح باز سپید مشرق از آشیان برآید
3 رویت به طنز هر شب چون بر قمر بخندد احسنت ماه و پروین از آسمان برآید
4 روزی اگر خرامان آئی ز خانه بیرون بس نازنین خانه کزخان و مان برآید
1 آن دل که جو جانش داشتم نیست صبری که بر او گماشتم نیست
2 زلف تو ز درج سینه دل بربود لابد چو نگه نداشتم نیست
3 باری دل تو نگاهدارم کآن نقش کز او نگاشتم نیست
4 چون شمع به جز ز سوز هجرت امید حیات چاشتم نیست
1 ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید
2 ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید
3 چشمه نوش تو دارد چشمه حیوان ولیک چشم من زان چشمه جز چشمی پر از گوهر ندید
4 با خیال چشم تو رضوان که چشم جنت است حور در چشمش نیاید چشمه کوثر ندید
1 غم عشق تو یکدمم کم نیست مونسم بی رخ تو جز غم نیست
2 در تو یک جو وفا نماند و هنوز عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
3 در جهان تا غم تو پای نهاد یک دل شاد خوار و خرم نیست
4 صبر با عشق من ندارد پای عشق با صابری مسلم نیست