آثار مجد همگر

صفحه 3 از 10
10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر

1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد

2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد

3 این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا دل بیمار مرا از تو دوائی نرسد

4 اگر از سنگدلی کوه شدی از چه سبب برسر کوی توام هوئی و هائی نرسد

1 کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد

2 گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد

3 روا باشد به جان تو که در دور زمان تو دل نامهربان تو ز جانم وام کین تو زد

4 دل آزارا جگر سوزا بسا شبها بسا روزا دلم با عشق جان سوزا به راهت دیده بر دوزد

1 بر من همه خواری از دل آمد کز وی هوس تو حاصل آمد

2 با بار غمت دل ضعیفم افتاده و پای در گل آمد

3 وین نیست عجب که بار عشقت بر کوه و بحار مشکل آمد

4 بر که رغم غمت کشیدند از درد تو در زلازل آمد

1 چون زلف سرفشان تو در تاب می‌رود شب در پناه پرتو مهتاب می‌رود

2 چون ابروی کمانکش تو تیر می‌کشد از چشم عاشقان تو خوناب می‌رود

3 بر بوی روز وصل تو و بیم هجر شب این سوی بزم و آن سوی محراب می‌رود

4 صد جادوی فسان خوان افسانه می‌کنند تا چشم نیم‌مست تو در خواب می‌رود

1 در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تونیست هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست

2 در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست

3 تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت کیست آنکو به دل و روح خریدار تو نیست

4 تا تو بر دست گرفتی ستم و خیره کشی هیچکس نیست که در عشق گرفتار تو نیست

1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد

2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد

3 تو جورهای نهان می کنی و ترسم از آن که راز عشق توام آشکاره باید کرد

4 مرا به ترک تو گفتن ز دل اجازت نیست نخست با دل ریش استخاره باید کرد

1 نه چو رخت ماه سخنگو بود نه چو قدت سرو سمن بو بود

2 سرو بنا از بر چشمم مرو سرو همان به که بر جو بود

3 دیده زبالای تو جوید بلا چو نشنیدم که بلا جو بود

4 بهر تو داریم سرشکی چو می اشک ندیدیم که بر غو بود

1 سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد

2 چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد

3 اگر از سر هوائی نفسی زنم به شادی دل غم پرست بر من همه شادئی سرآرد

4 من و مجلس غم اکنون که ز بزم شادمانی نه دلم همی گشاید نه میم همی گوارد

1 تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد

2 عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد

3 تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان دلم از تیر غم آکنده چو ترکش باشد

4 تا بود نقش خیال رخ تو در چشمم رویم از اشک چو بیجاده منقش باشد

1 دم فروکش دلا که همدم نیست راز خود خود شنو که محرم نیست

2 راه مردی و مردمی و وفا این سه خصلت در اهل عالم نیست

3 گر بجوئی حفاظ درسگ هست لیک در ذات نسل آدم نیست

4 چو بقای جهان و گردش چرخ عهد کس پایدار و محکم نیست

آثار مجد همگر

10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.