1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد
3 تو جورهای نهان می کنی و ترسم از آن که راز عشق توام آشکاره باید کرد
4 مرا به ترک تو گفتن ز دل اجازت نیست نخست با دل ریش استخاره باید کرد
1 تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
2 عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
3 تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان دلم از تیر غم آکنده چو ترکش باشد
4 تا بود نقش خیال رخ تو در چشمم رویم از اشک چو بیجاده منقش باشد
1 دلی که با غم عشق تو همنشین گردد نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
2 به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
3 چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار به سر دوان و سیه روز و رهنشین گردد
4 هر آنکه با کمرت درمیان نهد غم دل رخش بسان قبای تو پر ز چین گردد
1 ای که بی چشم تو چشمی چشم من جز تر ندید هیچ چشمی از چشم تو نیکوتر ندید
2 ز آرزوی چشم تو چشم رهی یک چشم زد جز به چشم شوخ چشمی چشمه سار خور ندید
3 چشمه نوش تو دارد چشمه حیوان ولیک چشم من زان چشمه جز چشمی پر از گوهر ندید
4 با خیال چشم تو رضوان که چشم جنت است حور در چشمش نیاید چشمه کوثر ندید
1 کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد
2 گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد
3 روا باشد به جان تو که در دور زمان تو دل نامهربان تو ز جانم وام کین تو زد
4 دل آزارا جگر سوزا بسا شبها بسا روزا دلم با عشق جان سوزا به راهت دیده بر دوزد
1 بر من همه خواری از دل آمد کز وی هوس تو حاصل آمد
2 با بار غمت دل ضعیفم افتاده و پای در گل آمد
3 وین نیست عجب که بار عشقت بر کوه و بحار مشکل آمد
4 بر که رغم غمت کشیدند از درد تو در زلازل آمد
1 گر یاد رنگ رویت در بوستان برآید بس نعره های بلبل کز گلستان برآید
2 تا جلوه تو بیند طاووس وار هر صبح باز سپید مشرق از آشیان برآید
3 رویت به طنز هر شب چون بر قمر بخندد احسنت ماه و پروین از آسمان برآید
4 روزی اگر خرامان آئی ز خانه بیرون بس نازنین خانه کزخان و مان برآید
1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
3 این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا دل بیمار مرا از تو دوائی نرسد
4 اگر از سنگدلی کوه شدی از چه سبب برسر کوی توام هوئی و هائی نرسد
1 درد عشقت ز جان توان پرسید رازت ازدل نهان توان پرسید
2 هر کجا فرقت تو سایه فکند حال جان زان جهان توان پرسید
3 در زمینی که عشق تو پی برد توبه را زآسمان توان پرسید
4 اثرش بی نشان توانم دید خبرش بی زبان توان پرسید
1 مژده که جان نازنین باردگر به تن رسید سرو روان یاسمین باز سوی چمن رسید
2 خنده زنان چو صبح شو بر فلک و بشاره زن کز ره شرق همچو خور خسرو تیغ زن رسید
3 ملک لگن مثال بود بی رخ نور شمع شه شمع جهان فروز ملک باز سوی لگن رسید
4 شاه محمد گزین شمس زمان مه زمین از سفرختا و چین شاد سوی وطن رسید