1 تا مهر تو در سینه صد چاک نشست گردی ز حسد بر دل افلاک نشست
2 پیوست به تن، ز جان چو بگذشت غمت این تیر ز صید جست و در خاک نشست
1 روزی که حق از چون و چرا میپرسد وز هر بد و نیک، ماجرا میپرسد
2 کاری که نفرموده خدا، گر نکنیم صوفی! به خدا بگو، خدا میپرسد؟
1 وردم همه وقت، ماجرای تو بود گوشم شب و روز بر نوای تو بود
2 بیگانهام از خلق که دانم به یقین بیگانه خلق، آشنای تو بود
1 دل پیش ز دردم از قرار اندازد کی کار مرا به وقت کار اندازد؟
2 سودای دلم همیشه طغیان دارد آن نیست که شورش به بهار اندازد
1 ای محو مجاز، دیده بیبصرت هرگز نفتاده بر حقیقت گذرت
2 در هر صورت، جمال معنی بینی گر عینک چشم دل شود، چشم سرت
1 از درد نیافت ضعف بر چشمم دست وین پرده تار، گریه بر دیده نبست
2 از آمدن پیک خیالت به دلم برخاست ز دل غبار و بر دیده نشست
1 در فقر، ریاضت است باب از همه باب پروردن تن عیب بود از خور و خواب
2 این نغمه خوشت باد اگر داری تاب کز ضعف، رگ از پوست برآید چو رباب
1 مستغرق حال، قال را نشناسد بی عشق، کس اهل حال را نشناسد
2 می، پخته و خام را ز هم فرق کند چون آب، کسی سفال را نشناسد
1 ای آن که ز هر تعلفت انکارست انکار تو از نهایت پندارست
2 چون سرو به حال خویش پرداز و ببین آزادگیات را چه گره در کار است
1 گشت چمن از گل، که فراغی دارد پیمانه ز نرگس، که ایاغی دارد
2 ما تنگدلانیم، خوش آن کس که به باغ چون لاله دلش وسعت داغی دارد