جان از تو دمی برد دمی دیگر از قدسی مشهدی رباعی 49
1. جان از تو دمی برد دمی دیگر باخت
تن از تو گهی قوی شد و گاه گداخت
...
1. جان از تو دمی برد دمی دیگر باخت
تن از تو گهی قوی شد و گاه گداخت
...
1. ناچار به هجر یار میباید ساخت
گر گل نبود، به خار میباید ساخت
...
1. آمد گل و برگ باغ میباید ساخت
هنگامه بیفراغ میباید ساخت
...
1. فریاد از آن که عز و ذل را نشناخت
در میکده بود و ذوق مل را نشناخت
...
1. جان نیست که در آتش جانانه نسوخت
بی گرمی باده هیچ پیمانه نسوخت
...
1. روزی که وداع آتش هجران انگیخت
صبر از دل من، چو دود از آتش، بگریخت
...
1. برگ از طوبی به کوشش باد نریخت
اختر به زمین ز سنگ بیداد نریخت
...
1. ای محو مجاز، دیده بیبصرت
هرگز نفتاده بر حقیقت گذرت
...
1. ای گل، که چنین کرد ز خود بی خبرت؟
وی لاله ز عشق کیست داغ جگرت؟
...
1. بی محنت شبگیر و غم ایوارت
زین راه به منزل که رساند بارت؟
...
1. ای دوست که از تو باصفا شد صورت
وز صنع تو اعجازنما شد صورت
...
1. ای عشق، اجل چیست بر شمشیرت؟
بر فرق فلک خورد سر شمشیرت
...