بی روی تو زد غبار در چشمم از قدسی مشهدی رباعی 456
1. بی روی تو زد غبار در چشمم چنگ
چشمم نه ز درد و گریه برکرد این رنگ
...
1. بی روی تو زد غبار در چشمم چنگ
چشمم نه ز درد و گریه برکرد این رنگ
...
1. زد قافلهسالار، پی کوچ، دهل
تو گرم به خوردن می و چیدن گل
...
1. چنندان که زند طعنه طعنش بر دل
از باطن درویش بود خواجه بحل
...
1. هنگامه اهل وجد میباید و حال
تا مرد برد راه به معنی ز خیال
...
1. از گل نگرفتهام سراغ از ته دل
وز می نرساندهام دماغ از ته دل
...
1. پرهیز کن از راهنمایان فضول
تا بر در دوست، بهره یابی ز قبول
...
1. آن کس که کند معرفت حق تحصیل
عرفان خدا نیفتدش در تعطیل
...
1. از بس که فسرد از نفس سرد، تنم
در پیراهن، چو مردهای در کفنم
...
1. از مهره گردون نکشید آن که ستم
ذکرش به زبان میار و وصفش به رقم
...
1. هر کثرت و وحدت که دهد دست به هم
در عالم عشق، باشد از یک عالم
...
1. فارغ شدهام ز ننگ و آسوده ز نام
چون من نگرفته کس ز رسوایی کام
...
1. مگذار کُمیت فهم را سست لجام
کز منزل خویش بگذری چندین گام
...