خورشید که از پی بروند از قدسی مشهدی رباعی 432
1. خورشید که از پی بروند افلاکش
باید جستن به دیده نمناکش
...
1. خورشید که از پی بروند افلاکش
باید جستن به دیده نمناکش
...
1. در سینه تنگ من وطن ساخت غمش
در ملک دلم علم برافراخت غمش
...
1. آن را که بود رگی ز غیرت به تنش
باید نبود به جز توکل سخنش
...
1. ای فیض ازل با نفست دوشادوش
از غیب، تمنای دلت کرده سروش
...
1. دارد به من اتحاد، یار از من بیش
او را بینم، آینه گر دارم پیش
...
1. با آن که زدی بر جگرم صد جا نیش
وز درد، دلم را چو جگر کردی ریش
...
1. صبحم، نیم از شکفته طبعی درویش
دریایم و جلوه میدهم موج ز خویش
...
1. از فیض جنون، عقل برد کار ز پیش
گو ضبط جنون کن خرد دوراندیش
...
1. گردون که ز هم نمیفتد اجزایش
کو سیل عدم که بر کند از جایش؟
...
1. عشق ارچه بود ز بود، نابودش بیش
آخر باشد ز عقل، بهبودش بیش
...
1. هست از بن هر موی، مرا بر تن خویش
دشمنکدهای به زیر پیراهن خویش
...
1. دارم به دو دست خویش دایم تن خویش
آویختهام چو خار در دامن خویش
...