1 آمدی و حسرت وصلم ز دل برداشتی حسرتی بود از وصال آن هم به من نگذاشتی
1 چه بخت است این که داغ از سینهام پهلو بگرداند به گلشن گر گذارم رو گل از من رو بگرداند
1 ندیدم در چمن هرچند گردیدم سر خاری کزو در سینه مجروح بلبل نیست آزاری
2 نه بزمآرای را بینم، نه صاحب باغ را دانم شرابی نوشم از جامی، گلی چینم ز گلزاری
1 عنان به دست شتاب است تا درنگ ترا کسی چون صلح نفهمد زبان جنگ ترا
1 مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو به گوشم امشب آواز مبارکباد میآید
2 پریشان میکند چون زلف شیرین حال خسرو را مگر باد صبا از تربت فرهاد میآید
1 کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟ خبر ز حال دلم کردگار من دارد
2 خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد غم تو هرچه کند اختیار من دارد
3 فزود بیخودیام بس که از خیال وصال هزار نشاه، حسد بر خمار دارد
1 بر امید صبر، دور از بزم یار افتادهام دادهام با خود قراری کز قرار افتادهام
2 مردهام از رشک تا سوی حریفان دیدهام دیگری می خورده و من در خمار افتادهام
3 خواری عشقت به هر بیاعتباری کی رسد؟ اعتبار من بس این کز اعتبار افتادهام
1 به من خدنگ ترا سر فرو نمیآید منش به جان روم از پی گر او نمیآید
2 ز تلخعیشی پیمانه میتوان دانست که هیچکار ز دست سبو نمیآید
1 از چاک دلم خنده غمآلود برآید آری، که ز ماتمکده خشنود برآید؟
2 من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید
3 نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود آن را که درین بادیه مقصود برآید
1 تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد
2 جز روی تو که آینه صنعت خداست هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد
3 یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی جز خاک آستانه تو بسترم مباد