1 به من خدنگ ترا سر فرو نمیآید منش به جان روم از پی گر او نمیآید
2 ز تلخعیشی پیمانه میتوان دانست که هیچکار ز دست سبو نمیآید
1 کسی کجا خبر از حال زار من دارد؟ خبر ز حال دلم کردگار من دارد
2 خوشم چو شمع، اگر سوزدم وگر سازد غم تو هرچه کند اختیار من دارد
3 فزود بیخودیام بس که از خیال وصال هزار نشاه، حسد بر خمار دارد
1 از چاک دلم خنده غمآلود برآید آری، که ز ماتمکده خشنود برآید؟
2 من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید
3 نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود آن را که درین بادیه مقصود برآید
1 به گرد خویش، هجوم غزال میبینم چو یاد چشم توام در خیال میآید
1 مباش در پی مردم چو چشم عیباندیش چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش
2 ز ننگ دیدن تو دست میزند بر سر ترا خیال، که تسلیم میکند درویش
1 کجا تاب آورد در پیش اشک دیدهفرسایم؟ دواند ریشه گر چون شمع، مژگان تا کف پایم
1 چه حسرتها خورند ارباب عشرت بر سراپایم اگر بینند در پا خار و بر سر داغ سودایم
1 بهتر آن است که بی نشو و نما خاک شویم گرچه از خاک پی نشو و نما خاستهایم
2 گر بمیریم ز حسرت در خواهش نزنیم که چو نخل ادب از خاک حیا خاستهایم
1 غم رفت از دل من و از سینه داغ هم مهتاب نیست کلبه ما را چراغ هم
2 صد داغ سوختیم و ز دل تیرگی نرفت روشن نکرد کلبه ما را چراغ هم
3 قدسی خبر ز قافله طاقتم مپرس این کاروان گذشته ز ما بی سراغ هم
1 بر امید صبر، دور از بزم یار افتادهام دادهام با خود قراری کز قرار افتادهام
2 مردهام از رشک تا سوی حریفان دیدهام دیگری می خورده و من در خمار افتادهام
3 خواری عشقت به هر بیاعتباری کی رسد؟ اعتبار من بس این کز اعتبار افتادهام