1 بی غم چه گویمت که دلم چون در آتش است لیلی به ناز رفته و مجنون در آتش است
2 پرویز گو بسوز که فرهاد را هنوز نعل محبت از پی گلگون در آتش است
1 حسرت کشیم و آه دمادم متاع ماست خون جگر نمکچش خوان وداع ماست
2 بر خوان هیچکس جگر پارهپاره نیست این لقمه وقف مایده اختراع ماست
1 منم که خون جگر، لالهزار باغ من است جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است
2 به دست عشق چنان کردهام پی خود گم که گم شود پی آن کس که در سراغ من است
1 در دلم مهر تو بهر دگری جا گذاشت در سرم آتش سودای تو سودا نگذاشت
2 با فسون سخنت دعوی اعجاز مسیح بود حرفی لبت آن هم به مسیحا نگذاشت
3 آب یا رب ز که گیرد پس ازین ابر بهار رشک چشم تر من، آب به دریا نگذاشت
1 از جوش دلم دیده پر از پاره خون است در چشم ترم هر مژه فواره خون است
2 من گریهکنان بر سر آن کوی و ز هر سو خلقی به سرم جمع به نظاره خون است
1 افروختی ز باده و رنگ بتان شکست یک گل شکفت و رونق صد گلستان شکست
2 دادی چو دل ز دست، رهایی طمع مدار عشق آن طلسم نیست که آن را توان شکست
1 چشم من چارست تا جانانهای پیدا شود مردم چشم مرا همخانهای پیدا شود
1 به بزم، چهره ز می برفروختن دارد که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد
1 نه اشک است این که هر ساعت ز چشم من فرو ریزد به جای آب، اخگر چشمم از دامن فرو ریزد
1 دلم را صبحدم آواز نی دیوانه میسازد مرا این صوت خوش، از خویشتن بیگانه میسازد