1 بی جمالت چشمم از خون خجلت جیحون دهد دور از آن لب، در مذاقم باده طعم خون دهد
1 هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود
1 چه بخت است این که داغ از سینهام پهلو بگرداند به گلشن گر گذارم رو گل از من رو بگرداند
1 اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود
2 گویا ز عندلیب گرفتهست خاطرش کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود
3 بیگانهوار بگذرم از مردمان چشم با دیدهام خیال تو چون آشنا شود
1 پیش از اینش نظری با من درویش نبود این زمان هست نگاهی که ازین پیش نبود
2 عمرها بار گل و لاله گشودم چو صبا هیچ جز داغ درون و جگر ریش نبود
3 داغ مرهم طلب از چشم بتانم انداخت ورنه هیچ از پی من چشم بداندیش نبود
1 تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد
2 جز روی تو که آینه صنعت خداست هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد
3 یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی جز خاک آستانه تو بسترم مباد
1 ز دل پیش از فراقت آه دردآلود برخیزد به هرجا برفروزد آتش آنجا دود برخیزد
2 طبیبم بر سر بالین نمیآید وگر آید چو گل کآید پس از سالی نشیند زود برخیزد
3 ز بس آفاق را پر کردم از آوازه شیون ترنم ره نیابد کز لب داوود برخیزد
1 مگر فردا به قتلم خواهد آمد یار کز هر سو به گوشم امشب آواز مبارکباد میآید
2 پریشان میکند چون زلف شیرین حال خسرو را مگر باد صبا از تربت فرهاد میآید
1 سنگ در کارست تا دیوانه پیدا میشود هرکجا شمعیست صد پروانه پیدا میشود
2 نیست تاب جلوه آن سروقد، قدسی مرا میروم از هوش چون مستانه پیدا میشود
1 تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد
2 تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد
3 عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست هرکه ویران کرد ما را، کعبه را آباد کرد