33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قصاب کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قصاب کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار قصاب کاشانی

1 ای ذات پاکت از همه ماسوا، سوا وز درگه تو یافته هر بینوا، نوا

2 انعام توست بر همه خاص و عام، عام تشریف توست بر قد هر نارسا، رسا

3 گم‌گشتگان وادی جهل مرکبیم راهی ز روی مرحمت ای رهنما، نما

4 ما را چو حاصلی نبود غیر معصیت ای وای اگر دهی تو روز جزا، جزا

1 اول به نام آنکه زد این بارگاه را افروخت شمع مشعله مهر و ماه را

2 برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را

3 خفتان نقره کرد برون از تن جهان پوشاند بر سپهر لباس سیاه را

4 رخسار و زلف و چشم و خط و خال آفرید آنگاه داد راه تماشا نگاه را

1 ساقی بیا که باز خراب است حال ما پیش آر باده ای صنم بی‌زوال ما

2 جامی بده که دست نشاطی بهم زنیم شد خشک در قفس همه اعضا و بال ما

3 ما در غم تو روز شب ای بی‌وفا و تو در خاطرت نمی‌رسد اصلاً خیال ما

4 ما خانه‌زاد محنت و اندوه و ماتمیم فارغ نشین که دهر ندارد مثال ما

1 ای کز دو زلف سرکشت داریم در تن تاب‌ها بیرون چه سان آریم ما کشتی از این گرداب‌ها

2 عقل و شکیب و نقد دل در راه جانان صرف شد رفته است بیرون از کفم جمعیت اسباب‌ها

3 زین اشگ چشم لاله‌گون کردم تعجب عاقبت در مسکن دل یافتم سرچشمهٔ خوناب‌ها

4 طغیان آب گریه را نتوان گرفتن پیش ره نزدیک شد گردد جهان ویران از این سیلاب‌ها

1 نهاده حسن تو بنیاد دلربایی را گرفته گل ز رخت بوی بی‌وفایی را

2 کسی نیافته قدر برهنه پایی را خراج نیست در این ملک بی‌نوایی را

3 رسا نمی‌شود از سعی خامه تقدیر به قد آن که بریدند نارسایی را

4 ز خون دل ثمری جلوه ده در این گلزار چو سرو چند کنی پیشه خودنمایی را

1 خط سبز از رخت چون سر زند جان می‌کند پیدا برای زندگی خضر آب حیوان می‌کند پیدا

2 وطن در کنج لب می‌باشد اکثر خال مشکین را برای خویش طوطی شکرستان می‌کند پیدا

3 جنونم برده از راهی که زنگش می‌توان بستن هما گر استخوانم در بیابان می‌کند پیدا

4 دلش آیینه زار عکس مهر و ماه می‌گردد کسی کو مهر او در سینه پنهان می‌کند پیدا

1 تا گشود از بهر گفتاری لب خاموش را در شکر آمیخت آن اهل زمرّدپوش را

2 روز اول کرد ما را چشم مست او خراب باده‌پیمایی نشاید ساقی مدهوش را

3 تشنه نیسان چو مردان سعادتمند باش چون صدف پر ساز از درّ معانی گوش را

4 متصل در سینه باید تیر آهی داشتن چون کمان خالی نگردان از خدنگ آغوش را

1 ز جوش عاشقان گرم است بزم آن شاه خوبان را که می‌باشد نمودی با رعیت پادشاهان را

2 ز ابروی تو زخم کاریی دارم به قصد من مده دیگر به زهر چشم آب آن تیر مژگان را

3 ز هم بگشای لب وز لطف حرفی گوی با عاشق توان زد تا به کی بر درج گوهر قفل مرجان را

4 کسی قدر سخن‌های تو را چون من نمی‌داند کجا هرکس شناسد قدر گوهرهای غلتان را

1 ز سنبل بند بر دل می‌گذارد موی این صحرا دماغ گل پریشان می‌شود از بوی این صحرا

2 کدامین شکرین لب کرد بارانداز این وادی که می‌جوشد به جای آب شیر از جوی این صحرا

3 به هر سو می‌کند تا چشم کار افتاده فرش گل چو شبنم می‌توان مالید رو بر روی این صحرا

4 گلستان را به بلبل بخش و شیرین را به خسرو ده برو دنبال مجنون گیر و رو کن سوی این صحرا

1 اگر آن شمع بزم دل رود مستانه در صحرا نیاید در نظر غیر از پر پروانه در صحرا

2 نماید هرکجا رخ نه فلک آیینه می‌گردد ز صیقل کاری خاکستر پروانه در صحرا

3 ز وحشت تنگنای شهر زندان است بر عاشق به وسعت داد عشرت می‌دهد دیوانه در صحرا

4 ز سیل اشگ میسازم خراب این عالم دل را برای خویش پیدا می‌کنم ویرانه در صحرا

آثار قصاب کاشانی

33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار قصاب کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار قصاب کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی