ای آتش سودای تو در جان جهانی از قاسم انوار غزل 646
1. ای آتش سودای تو در جان جهانی
وی از تو بهر گوشه خروشی و فغانی
...
1. ای آتش سودای تو در جان جهانی
وی از تو بهر گوشه خروشی و فغانی
...
1. ای خواجه، جمالست و جهانست و جوانی
می نوش می ناب بگل بانگ اغانی
...
1. با روی دل فروزت عیشیست جاودانی
ای منبع مکارم وی معدن امانی
...
1. بتو جان کجا برد پی؟ که تو شاه بی نشانی
ز تو دل کجا گریزد؟که تو معدن امانی
...
1. بدرویشی دلی گر بود و جانی
مسجل شد بملک دلستانی
...
1. بیابان را بپیمودی، ولیکن بس ویاوانی
هدایه خوانده ای،اما هدایت را نمی دانی
...
1. تا بکی شیوه تقلید و ره آسانی؟
بخدا، گر ز خدا یک سر مو می دانی
...
1. تو جام جمی، اما در جام نمیدانی
این رمز نمی بینی، این قصه نمیخوانی
...
1. تو محبوب جانی و جان جهانی
فدای تو صد عمر و صد زندگانی
...
1. تو مرهم دل ریشی و راحت جانی
دوای درد دل بیدلان نکو دانی
...
1. جراحات دلم را تازه کرد آن یار روحانی
که ما در هر جدیدی لذتی داریم، اگر دانی
...
1. جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی
که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی
...