بر بیدلان گذشت و نکرد این از قاسم انوار غزل 574
1. بر بیدلان گذشت و نکرد این طرف نگاه
ماییم در زمانه دلی و هزار آه
...
1. بر بیدلان گذشت و نکرد این طرف نگاه
ماییم در زمانه دلی و هزار آه
...
1. پیش از بنای مدرسه و رسم خانقاه
از نور روی دوست بدو برده ایم راه
...
1. «عز من قائل » چه گفت اله؟
«قوله: لا اله الا الله »
...
1. گم کرده ایم راه و ندانیم پیشگاه
زان سو ترک رویم، کزان سو ترست راه
...
1. مرا یاریست، اندر گاه و بیگاه
چو ساغر همدم و چون سایه همراه
...
1. در میان همه خوبان بت ما از همه به
همه صافند ولی او بصفا از همه به
...
1. آتش عشق تو شوری در جهان انداخته
رهروان را جمله از کام و زبان انداخته
...
1. ای آتش سودای تو در کن فکان انداخته
عشقت شراب آتشین در جام جان انداخته
...
1. ای خیالت عقل کل را در گمان انداخته
نقش فیض لامکان اندر مکان انداخته
...
1. ای کمالت نعت عزت در جهان انداخته
جان ز شوق تو کله بر آسمان انداخته
...
1. روی مه را جلوه دادی، زلف میگون تاب ده
گلبن جان مرا از جوی وصلت آب ده
...
1. ای کوس کبریای تو در لامکان زده
وی آتش هوای تو در ملک جان زده
...