الا! ای نفس، خودکامی و خودبین از قاسم انوار غزل 550
1. الا! ای نفس، خودکامی و خودبین
از آن گشتی اسیر سجن سجین
...
1. الا! ای نفس، خودکامی و خودبین
از آن گشتی اسیر سجن سجین
...
1. ای یار، ندانم که چه رسمست و چه آیین؟
گه ساقی جانهایی و گه محتسب دین
...
1. بجان آمد ز هجران جان مسکین
«اغثنی یاغیاث المستغیثین »
...
1. پیر مغان کجاست؟ که آن مرد دوربین
چون فکر در دل آمد و چون شیر در کمین
...
1. جعل را چند ازین تحسین و تمکین؟
جعل اماره راهست و بد دین
...
1. «حمدلله » گفت رب العالمین
من چه گویم تا چه حکمت هاست این؟
...
1. گفت: نور آسمانست و زمین
وصف حق را رحمة للعالمین
...
1. ما داغ آرزوی تو داریم بر جبین
ما در هوای عشق تو داریم عقل و دین
...
1. منت خدای را، که در اطوار ما و طین
در قید مال و جاه نشد جان نازنین
...
1. هله! ای ساقی جانها، بده آن باده رنگین
مگر این فاتحه ما بچشد لذت آمین
...
1. ای دل و جانت بهواها گرو
خواجه، خطا میروی، این ره مرو
...
1. باده کهنه گیر و شیشه نو
دلق و تسبیح کن بباده گرو
...