مرا از زخم شمشیرت نمی شاید از قاسم انوار غزل 538
1. مرا از زخم شمشیرت نمی شاید حذر کردن
بپیش زخم شمشیر تو باید جان سپرکردن
...
1. مرا از زخم شمشیرت نمی شاید حذر کردن
بپیش زخم شمشیر تو باید جان سپرکردن
...
1. خواهی بجهان شوری، بنیاد قیامت کن
بگشای رخ فرخ، عرض قد و قامت کن
...
1. نیم مستان ترا سرگشته چون پرگار کن
آخر ای جان و جهان، جامی دگر در کار کن
...
1. بیتی همی سرایم و زاریست کار من
تا یک نظر کند بمن آن یار غار من
...
1. ناوک غمزه می زند بر دل من نگار من
صد پی اگر جفا کند، صدق و صفاست کار من
...
1. بسامان آمد احوال دل من
بدیدار تو حل شد مشکل من
...
1. بسودایت سرشت آب و گل من
بدیدار تو حل شد مشکل من
...
1. عید و بر قندان تویی، ای جان جان جان من
صد هزاران جان فدای عید و بر قندان من
...
1. جگر گرمست و آهم سرد و دل خون
خرد آشفته و جان مست و مجنون
...
1. دل آشفته دارم، چشم پر خون
تنم عورست و جانم گنج قارون
...
1. ما را هوای باده نابست در درون
این خاطر از درونه ما کی شود برون؟
...
1. از عیان گر واقفی، بگذر ز عین
«این تمشی؟ این تمشی؟ این این »؟
...