1 سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را دانم که در میان نپسندد حجاب را
2 پیراهن از کتان و دمادم ز سادگی نفرین کند به پرده دری ماهتاب را
3 تا خود شبی به همدمی ما به سر برد در چشم بخت غیر رها کرد خواب را
4 نارفته، دم ز وعده باز آمدن زند تا در وصال یاد دهد اضطراب را
1 نمیبینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را
2 مکن ناز و ادا چندین دلی بستان و جانی ما دماغ نازک من بر نمیتابد تقاضا را
3 سراب آتش از افسردگی چون شمع تصویرم فریب عشقبازی میدهم اهل تماشا را
4 من و ذوق تماشای کسی کز تاب رخسارش جگر بر تابه چسبد آفتاب عالمآرا را
1 ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا
2 تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟ رونق صبح بهارست گریبان ترا
3 هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود گوی گردید به مستی خم چوگان ترا
4 جذبه زخم دلم کارگر افتاد، مباد عطسه غربال کند مغز نمکدان ترا
1 ای به خلا و ملا خوی تو هنگامه زا با همه در گفتگو بی همه با ماجرا
2 شاهد حسن ترا در روش دلبری طره پر خم صفات موی میان ماسوا
3 دیده وران را کند دید تو بینش فزون از نگه تیزرو گشته نگه توتیا
4 آب نبخشی به زور خون سکندر هدر جان نپذیری به هیچ نقد خضر ناروا
1 سپردم دوزخ و آن داغهای سینه تابش را سرابی بود در ره تشنه برق عتابش را
2 ز پیدایی حجاب جلوه سامان کردنش نازم کف صهباست گویی پنبه مینای شرابش را
3 ندانم تا چه برق فتنه خواهد ریخت بر هوشم تصور کرده ام بگسستن بند نقابش را
4 دم صبح بهار این مایه مدهوشی نمی ارزد صبا بر مغز دهر افشاند گویی رختخوابش را
1 نهفت شوخی بی پرده شور جنگش را ز باده تندی این باده برد رنگش را
2 کدام آینه با روی او مقابل شد که بی قراری جوهر نبرد زنگش را
3 چو غنچه جوش صفای تنش ز بالیدن دریده بر تن نازک قبای تنگش را
4 ز گرمی نفسش دل در اهتزاز آمد شراره شهپر پرواز گشت سنگش را
1 ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را نقش تو تازه کرد بساط فرنگ را
2 از ناله خیزی دل سخت تو در تبم در عطسه شرر مفگن مغز سنگ را
3 از عمر نوح، عرض برد انتظار و تو در عرض شوق تاب نیاری درنگ را
4 داغم که در هوای سر دامن کسی ست در خون من ز ناز فرو برده چنگ را
1 چون به قاصد بسپرم پیغام را رشک نگذارد که گویم نام را
2 گشته در تاریکی روزم پنهان کو چراغی تا بجویم شام را
3 آن میم باید که چون ریزم به جام زور می در گردش آرد جام را
4 بی گناهم پیر دیر از من مرنج من به مستی بسته ام احرام را
1 در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را مهتاب، کف مار سیاه ست شبم را
2 آوخ که چمن جستم و گردون عوض گل در دامن من ریخته پای طلبم را
3 ساز و قدح و نغمه و صهبا همه آتش یابی ز سمندر ره بزم طربم را
4 در دل ز تمنای قدمبوس تو شوری ست شوقت چه نمک داده مذاق ادبم را
1 سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا رشته شمع مزار از رگ جانست مرا
2 می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش حلقه بزم که چشم نگرانست مرا
3 هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل در سپاس دم تیغ تو زبان است مرا
4 دل خود از تست و هم از ذوق خریداری تست این همه بحث که در سود و زیانست مرا