دوش مرا تافت نور عقل به روزن از قاآنی قصیده 252
1. دوش مرا تافت نور عقل به روزن
گفتمش ای از تو جان تاری روشن
...
1. دوش مرا تافت نور عقل به روزن
گفتمش ای از تو جان تاری روشن
...
1. زآستان خواجهٔ اعظم چراغ انجمن
پیکی آمد تیزگام و نیکام و خوش سخن
...
1. ز یک غمزه ربوده دل ز من آن ماه سیمینتن
بود چشمان جادویش چو چشم آهوان پر فن
...
1. سخنگزافه چه رانی ز خسروانکهن
یکی ز شوکت شاه جهانسرای سخن
...
1. مخسب ای صنم امشب بخواه بادهٔ روشن
بیار شمع به مجلس بریز نقل به دامن
...
1. مگر شقیق عقیقست و کوه کان یمن
که پر عقیق یمن شدکه از شقیق دمن
...
1. آن خال سیه بر لب جانپرور جانان
خضریست سیهجامه به سرچشمهٔ حیوان
...
1. الحمدکه از تربیت مهر درخشان
از لاله و گل گشت چمن کوه بدخشان
...
1. امین داور و دارا معین ملت و ایمان
یمین کشور و لشکر ضمین ملکت و هامان
...
1. ای رخت خالق خورشید و لبت رازق جان
عارضت آتش سوزنده تنت آب روان
...
1. ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان
بیجانی و پیچان نشود افعی بیجان
...